p

p8
۳روز بعد
از زبان ات
روی مبل نشسته بودم و داشتم تلوزیون میدم پدرم خونه نبود که ب گوشیم پیام اوند از طرف یونگی بود
_سلام ات چخبر
+سلام پیشی هیچ سلامتی
_میگم میای فردا با جک اینا بریم مسافرت
ات تو دلش پدر گفته بود خود یونگی میگه بهم پس گفت
+کجا میرید
_ججو
+تا کی میمونین
_یا ی هفته یا دو نمد😐
+ام اوکی
_پس فردا ساعت ۷حرکت میکنیم ۷نیم میام دنبالت
+اوک🙂
_اومی بای دیگه
+بای
ساعت ۱شب بود پا شدم رفتم اتاقم چمدونمو برداشتم چند جف کفش لباس ساحلی مهمونی لوازم ارایشی پوستی و چنتا خرتو پرت دیگه برداشتم چمدونمو گذاشتم کنار زنگ زدم به پدرم
"الو چیه
+یونگی بهم گفت فردا میریم مسافرت
" اوکی وسایلت رو اماده کن یادت نره خیلی عکس بگیر و تو پیجت بزار
+اوکی بای
"اوکی
و رفتم خابیدم دیگه
صبح
از زبان یونگی
با صدای الارم گوشیم پا شدم رفتم اماده شدم و رفتم دنبال ات
از زبان ات
با صدای الارم گوشیم از خواب پا شدم رفتم ی لباس راحتی شیک پوشیدم یکم میکاپ کردم و منتظر یونگی موندم بعد چند میم پیام داد که دم دره رفتم سوار ماشینش شدم احوال پرسی کردیم و حرکت کرد رسیدیم فرود گاه قراره با جت شخصی بریم جک با دو تا از دوستای پسرش اومده بود چنتا هم هرزه دنبال خودش انداخته بود بعد احوال پرسی رفتیم سوار جت شدیم و بعد چند میم حرکت کرد من کنار پنجره پیش یونگی نشسته بودم....
دیدگاه ها (۰)

p9از زبان یونگی جت خیلی وقت بود حرکت کرده بود به ساعت نگاه ک...

ادامهp9از زبان ادرفتیم اماده شدیم ی مثل همیشه ی بباس باز پوش...

p7(توی جشن مدرسه چیز خواصی نشد بخواطر همین بعد جشن رو مینویس...

p5از زبان پدر یونگی فهمیدم یونگی با دختر کیم دوست شده شاید ا...

نام فیک:عشق مخفیPart: 21ویو جیمین*ات. خب شرطت چیه؟رفتم نزدیک...

part¹²ویو آنیا* عاشق یک جاسوس شدم پیام دامیان و که دیدم برگ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط