خزان هوایی‌ست که حوصله‌ی حرف زدن و خندیدن را ندارد. یک‌بند می‌نشیند یک گوشه و به هیچ جایی نمی‌وزد. خزان می‌تواند روی هر فصلی بریزد. فقط مربوط به پاییز نیست. خزان یک اتفاق است، اتفاقی سنگین و شکننده و دلگیر. اردیبهشت و تیر و شهریور و بهمن هم مثل آبان خزان دارند.

خانه‌ی بی‌یار خزان است. روزِ بی‌رفیق خزان است. سفرِ بی‌همسفر خزان است. سازِ بی نوازنده خزان است، جوانیِ بی جوانی خزان است، خاطره‌ی درد‌آور خزان است.
برای همین هم هست که «شد خزانِ» بدیع‌زاده زمان نمی‌شناسد. هر وقت که آتش به جانِ وصال بیفتد این صفحه در گرامافون گلوی عاشق می‌چرخد و می‌چرخد می‌چرخد تا بالاخره به جایی برسد که سینه‌ی سوخته‌ی عاشق صاف شود و برکه‌ی اشکش تمام.

#جلال_حاجی_زاده
دیدگاه ها (۱)

- منظورت از «بزرگ شدن» چیه؟‏+ خودم هم نمی‌دونم ...‏- شاید بز...

خنده‌اتصبحِ روز تعطیل استوسطِ روزهایِ پرکاریخنده‌اتچند ثانیه...

ای ابر دل گرفتۀ بی‌آسمان بیاباران بی‌ملاحظۀ ناگهان بیا#فاضل_...

ما بر سر آن کوچه که افتاد گذارت...یک شهر گواه است که مردانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط