در یک شب تاریک و ساکت دختری به نام مینا تنها در خانهاش بود ...
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
در یک شب تاریک و ساکت، دختری به نام مینا تنها در خانهاش بود. ناگهان صدای ضربهای آرام از پشت در آشپزخانه شنید. با ترس به سمت آشپزخانه رفت و در را باز کرد، اما چیزی ندید. فکر کرد شاید گربهی همسایه بوده است. اما وقتی برگشت، متوجه شد چراغهای خانه یکی پس از دیگری خاموش میشوند. صدای خندهای آرام از پشت سرش شنید. مینا که از ترس یخ زده بود، به آرامی برگشت و با چشمانی درخشان و سیاه مواجه شد که مستقیم به او خیره شده بودند. صبح روز بعد، لیلا ناپدید شد و هیچکس دیگر هرگز او را ندید...
֍•@FantasyWorldsTelegram
⌯ #Horror #Dark #Night
✪ Proxy 🩸🩸🩸🩸
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
در یک شب تاریک و ساکت، دختری به نام مینا تنها در خانهاش بود. ناگهان صدای ضربهای آرام از پشت در آشپزخانه شنید. با ترس به سمت آشپزخانه رفت و در را باز کرد، اما چیزی ندید. فکر کرد شاید گربهی همسایه بوده است. اما وقتی برگشت، متوجه شد چراغهای خانه یکی پس از دیگری خاموش میشوند. صدای خندهای آرام از پشت سرش شنید. مینا که از ترس یخ زده بود، به آرامی برگشت و با چشمانی درخشان و سیاه مواجه شد که مستقیم به او خیره شده بودند. صبح روز بعد، لیلا ناپدید شد و هیچکس دیگر هرگز او را ندید...
֍•@FantasyWorldsTelegram
⌯ #Horror #Dark #Night
✪ Proxy 🩸🩸🩸🩸
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
- ۸۷۵
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط