عزیز از دست دادن خیلی سختهولی سخت تر از اون کنار اومدن
عزیز از دست دادن خیلی سخته..ولی سخت تر از اون کنار اومدن با اون رویایی که کاش بیشتر پیشم میموندین...کاش میذاشتیم تولد های بیشتری کنارتون بگیرم..کاش میذاشتین بوسه های بیشتری روی گونه هاتون بذارم...پدرجان..کاش دوباره اسممو اشتباه صدا میزدید ولی میزدید کاش دوباره به جای اسم خودم یه ۱۰ تا اسم دیگه را اشتباهی صدا میزدید ولی فقط صداتون رو میشنویدم...هر دو رفتید ولی من حتی نمیتونم از ته دلم بگم کاش نمیرفتید به خاطر اینکه این خودخواهی تمومه به خاطر اینکه میدونم به اندازه ی کافی اینجا درد کشیدید ولی من حاضرم یک سال درد هاتون رو به جون بخرم ولی دوباره بغلتون کنم..نه توی خواب..نه توی خواب هایی که از ترس اینکه توی خواب تنهام بزارید گریه میکنم و التماس میکنم..نه توی خواب هایی که میدونم فوت شُدید و لحظه ای که میبنمتون قراره لحظه ی خیلی کوتاهی باشه..نه توی خواب هایی که حس بوسیدن گونه تون واقعیه ولی غیرواقعیه..همیشه له له میزنم واسه اینکه توی دنیای واقعی دوباره احساستون کنم، بغلتون کنم، بوستون کنم..ولی..ولی این له له زدنم همیشه له له زدن میمونه..هیچ وقت قرار نیست این اتفاق بیفته..و این دقیقا مثل اینکه انگار یه کیلو شن رو بغل کنی..
هر دفعه توی خواب هام میبنمتون دقیقا مثل روزیکه از دستتون دادم گریه میکنم به خاطر اینکه میدونم وقتی بیدار میشم دوباره قراره از دستتون بدم..و این قضیه حتی توی خواب هام هم عذابم میده..
ولی بهتون خوش میگذره هاا پدر دختری باهم دیگه اون دنیا..
دلم براتون تنگ شده..خیلی خیلی..حرف های ناگفته ی زیادی هست..
اینم بدونید بعد از دست دادنتون اون ترس از دست دادن بقیه هیچ وقت ولم نمیکنه..
عمه..من حتی قبل از مرگ شما معنی مرگ رو نمیدونستم..بعد مرگ شما آرزو کردم اکه قراره بمیریم همه باهم بمیریم..ولی این اتفاق نیفتاد..چون دوسال بعدش پدرتون رو بردید پیش خودتون..
هر دفعه توی خواب هام میبنمتون دقیقا مثل روزیکه از دستتون دادم گریه میکنم به خاطر اینکه میدونم وقتی بیدار میشم دوباره قراره از دستتون بدم..و این قضیه حتی توی خواب هام هم عذابم میده..
ولی بهتون خوش میگذره هاا پدر دختری باهم دیگه اون دنیا..
دلم براتون تنگ شده..خیلی خیلی..حرف های ناگفته ی زیادی هست..
اینم بدونید بعد از دست دادنتون اون ترس از دست دادن بقیه هیچ وقت ولم نمیکنه..
عمه..من حتی قبل از مرگ شما معنی مرگ رو نمیدونستم..بعد مرگ شما آرزو کردم اکه قراره بمیریم همه باهم بمیریم..ولی این اتفاق نیفتاد..چون دوسال بعدش پدرتون رو بردید پیش خودتون..
- ۵.۱k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط