چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p57
..ولی اون یه زن آورده بود هتل...سرم صبح داد زد از هتل بیرونم کرد تا یکم پیش که نمیدونم چطوری ولی فهمیدم حاییم که هیچ بنی بشری نیست و بعد(ماجرا رو تعریف کرد)
هانا: ا.ت تو چطور تونستی اینا رو بهش بگی؟
ا.ت: تو که میدونی چقدر اذیتم کرده پس چرا میپرسی دیگه
هانا: احمقققق اون سعی کرده با بوسیدن ارومت کنه دوستت داره
ا.ت: پس چرا دختر اورده؟نه اون منو فقط یه عروسک خیمه شب بازی میبینه
هانا سیلی ای به ا.ت زد که ا.ت با شک به هانا نگاه کرد و هانا سیلی دومو زد
هانا: باشه برو اعتراف کن اگه جواب رد گرفتی زنگ بزن به من میگیم که ایستگاه گرفته بودیم
ا.ت: تو نمیفهمی چرا قضیه دیگه جدی شده چطور منی که چهار ساعت پیش از تمام زندگیم کاهش کردم الان برم اعتراف کنم تهش بگم ایستگاه بوده
هانا: باشه حالا داد نکش هیش هیش
ا.ت: تازه فکر کن اون منو یه درصد دوست داشته باشه...هه بخواد آرومم کنه اروا عمش کل عمرش داشته اذیتم میکرده چرا چرا چرا باید الاااانننن بگه منو دوست داره
ا.ت با عصبانیت از اتاق رفت بیرون و رو به جونگکوک که رو مبل بود ایستاد
ا.ت: تو میشی رابط من
کوک: ها؟
ا.ت یقه کوک رو کشید و برد توی یه ویلای دیگه و بردش توی اتاق و رو به روش ایستاد
ا.ت: میدونی وقتی تو تو ماشین بودی من به تهیونگ چی گفتم
کوک: هوف اره بهم گفتی
ا.ت: پس میدونی اگر من بخوام از حالش خبر دار بشم نه میتونم زنگش بزنم نه ببینمش
جونگکوک خیلی آروم و با میمیک مسخره سرشو پایین بالا کرد
ا.ت: تو میشی رابط من تا باهاش در تماس باشم
جونگکوک: یا سیسی بیخی تو چرا عین پروانه دور این پسر میگردی؟نمیتونم درک کنم وقتی اینقدر ازش متنفری چرا میخوای حالشو بدونی
ا.ت: جونگکوک فک کنم اصلا مثل من باهوش نیستی
کوک: بله به هیچ عنوان چون تو خونه پولدار بزرگ شدی سر تا پات مارکه بوی عطرت خدایه ولی من نه
ا.ت یقه کوک رو گرفت و تو یه ثانیه گفت
ا.ت: من شوخی ندارم در ضمن تو هم تو رفاه بزرگ شدی شاید اندازه من نه ولی بابا قدری پولدار هست که تا آخر عمرت کار نکنی بخوری پس خوب گوش کن من از کسی ماموریت گرفتم که حال تهیونگ رو از اول تا اخر عمر اون طرف بدونم(خواست بگه عاشق تهیونگ ولی شاید گفتنش درست نباشه پس زد به در دروغ)
کوک: باشه باشه چون تویی منم هستم حالا بگو میخوای چیکار کنم
ا.ت: راسته که میگن محبت برادر حس خوبی دارها...خب زنگش بزن حالشو بپرس کلی هم سوال پیچش کن
جونگکوک نفسی تازه کرد و با آرامش ا.ت رو بغل کرد
کوک: ا.ت...اروم باش...کسی دنبالت نکرده که اینجوری هستی...اینقدر عصبی نباش
ا.ت: سرشو تو بغل کوک فرو برد و همراه کوک نفس کشید...میخواست اروم بشه تا بتونه سرپوشی رو قلب بی صاحبش بزاره
ا.ت: الان ارومم(حالت عادی)
...
تهیونگ ویو
داشتم وسا...
۷۰💜
ببخشید دیر کردم عوضش یه فیک جدید میزارم
..ولی اون یه زن آورده بود هتل...سرم صبح داد زد از هتل بیرونم کرد تا یکم پیش که نمیدونم چطوری ولی فهمیدم حاییم که هیچ بنی بشری نیست و بعد(ماجرا رو تعریف کرد)
هانا: ا.ت تو چطور تونستی اینا رو بهش بگی؟
ا.ت: تو که میدونی چقدر اذیتم کرده پس چرا میپرسی دیگه
هانا: احمقققق اون سعی کرده با بوسیدن ارومت کنه دوستت داره
ا.ت: پس چرا دختر اورده؟نه اون منو فقط یه عروسک خیمه شب بازی میبینه
هانا سیلی ای به ا.ت زد که ا.ت با شک به هانا نگاه کرد و هانا سیلی دومو زد
هانا: باشه برو اعتراف کن اگه جواب رد گرفتی زنگ بزن به من میگیم که ایستگاه گرفته بودیم
ا.ت: تو نمیفهمی چرا قضیه دیگه جدی شده چطور منی که چهار ساعت پیش از تمام زندگیم کاهش کردم الان برم اعتراف کنم تهش بگم ایستگاه بوده
هانا: باشه حالا داد نکش هیش هیش
ا.ت: تازه فکر کن اون منو یه درصد دوست داشته باشه...هه بخواد آرومم کنه اروا عمش کل عمرش داشته اذیتم میکرده چرا چرا چرا باید الاااانننن بگه منو دوست داره
ا.ت با عصبانیت از اتاق رفت بیرون و رو به جونگکوک که رو مبل بود ایستاد
ا.ت: تو میشی رابط من
کوک: ها؟
ا.ت یقه کوک رو کشید و برد توی یه ویلای دیگه و بردش توی اتاق و رو به روش ایستاد
ا.ت: میدونی وقتی تو تو ماشین بودی من به تهیونگ چی گفتم
کوک: هوف اره بهم گفتی
ا.ت: پس میدونی اگر من بخوام از حالش خبر دار بشم نه میتونم زنگش بزنم نه ببینمش
جونگکوک خیلی آروم و با میمیک مسخره سرشو پایین بالا کرد
ا.ت: تو میشی رابط من تا باهاش در تماس باشم
جونگکوک: یا سیسی بیخی تو چرا عین پروانه دور این پسر میگردی؟نمیتونم درک کنم وقتی اینقدر ازش متنفری چرا میخوای حالشو بدونی
ا.ت: جونگکوک فک کنم اصلا مثل من باهوش نیستی
کوک: بله به هیچ عنوان چون تو خونه پولدار بزرگ شدی سر تا پات مارکه بوی عطرت خدایه ولی من نه
ا.ت یقه کوک رو گرفت و تو یه ثانیه گفت
ا.ت: من شوخی ندارم در ضمن تو هم تو رفاه بزرگ شدی شاید اندازه من نه ولی بابا قدری پولدار هست که تا آخر عمرت کار نکنی بخوری پس خوب گوش کن من از کسی ماموریت گرفتم که حال تهیونگ رو از اول تا اخر عمر اون طرف بدونم(خواست بگه عاشق تهیونگ ولی شاید گفتنش درست نباشه پس زد به در دروغ)
کوک: باشه باشه چون تویی منم هستم حالا بگو میخوای چیکار کنم
ا.ت: راسته که میگن محبت برادر حس خوبی دارها...خب زنگش بزن حالشو بپرس کلی هم سوال پیچش کن
جونگکوک نفسی تازه کرد و با آرامش ا.ت رو بغل کرد
کوک: ا.ت...اروم باش...کسی دنبالت نکرده که اینجوری هستی...اینقدر عصبی نباش
ا.ت: سرشو تو بغل کوک فرو برد و همراه کوک نفس کشید...میخواست اروم بشه تا بتونه سرپوشی رو قلب بی صاحبش بزاره
ا.ت: الان ارومم(حالت عادی)
...
تهیونگ ویو
داشتم وسا...
۷۰💜
ببخشید دیر کردم عوضش یه فیک جدید میزارم
- ۲۴.۹k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط