عنوان پست خواهر و برادر رزمیکار پارت آرامش بیمنطق

عنوان پست: خواهر و برادر رزمیکار: پارت ۳ – آرامش بی‌منطق یک بستنی بعد از طوفان**

هوای بیرون دوجو، حالا با خنکای دلپذیری نفس می‌کشید، درست مثل خستگی شیرینی که بر شانه‌هایشان نشسته بود. از دهانشان بخار کمرنگی بیرون می‌زد، گویی نفس‌های عمیقشان هنوز گرمای دوجو را به همراه داشت. سایه‌ها بلندتر شده بودند و نورهای شهر، با انعکاسی ملایم بر آسفالت نم‌خورده، صحنه‌ای را رقم می‌زدند که انگار از دل آخرین سکانس یک درام کره‌ای بیرون آمده است.

بدن‌ها خسته بودند، اما ذهن‌ها در آرامشی غریب غرق شده بود؛ همان حالت "صرفه‌جویی" که برادر با لبخندی نیمه‌کاره توصیفش کرد. زهرا، بند کیفش را محکم‌تر گرفت، هنوز طعم پیروزی لگدهای "ترسناکش" زیر زبانش بود. لبخند کمیاب برادر، که تنها برای او نمایان می‌شد، گویی پاداشی بود برای تمام آن ساعت‌ها تمرین.

و بعد، آن پیشنهاد غیرمنتظره: "بستنی می‌خوری؟"
درست بعد از تمرین سخت تکواندو، این "بی‌منطقی سالم" برادر، حسی از رهایی و شیرینی را به همراه داشت. داخل بستنی‌فروشی کوچک، نور گرم زرشکی‌رنگ لامپ‌ها بر چهره‌هایشان افتاد، و موسیقی لوفای ملایم، خستگی را به نوعی خلسه‌ی پس از ورزش تبدیل کرد.

وقتی بستنی به دست، قدم‌زنان به سمت خانه می‌رفتند، هوای خنک شب با شیرینی بستنی در هم آمیخته بود. هیچ عجله‌ای نبود، و نیازی به کلمات زیاد هم نداشتند. می‌دانستند که این لحظات پس از تمرین، آرام‌تر از خود تمرین و گویاتر از هر گفت‌وگویی است. پیوندشان، در این سکوت و شیرینی، محکم‌تر از همیشه می‌درخشید.
#رمان
دیدگاه ها (۰)

سریال #خواستگاری_تجاری

عنوان پست: خواهر و برادر رزمیکار: پارت ۲ – سمفونی سکوت و قدر...

پارت ۱ رمان خواهر و برادر رزمیکار#رمان

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت نهم🫐✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط