#نمی‌دانم...
نمی‌دانم چه کسی صاحب من است؟
کدام خدا صاحب من است؟
کدام شیطان؟
نمی‌دانم چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می‌رسد
نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا و
نه مناره‌ی مسجدها…
نمی‌دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم
نمی‌دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بی‌سوگندم
سوگند من دود است
حرف‌ام، خاکستر
فریادم، خون کُشته‌شدگان
و هر کوچی برای‌ام به بی‌راهه است
تا کوچ هست، کوچ می‌کنم
تا آتش هست، می‌سوزم
تا آب هست، غرق می‌شوم
تا چاقو هست، قربانی می‌شوم
تا خاک هست، بی‌وطن‌ام
تا کوه هست، سقوط می‌کنم
تا طنابِ دار هست، حلق‌آویز می‌شوم.
من پیش از موسا، آواره بوده‌ام
من پیش از عیسا، مصلوب شده‌ام
من پیش از قریش، زنده‌به‌گورم کرده‌اند
من پیش از حسین، سرم را بُریده‌اند...
☆☆☆
#باران‌می‌آمد...
باران می‌آمد
مردمان در خواب خانه
از آب رفته به جوی … سخن می‌گفتند
همهمه‌ی یک عده آدمی در کوچه نمی‌گذاشت
لالایی آرام آسمان را آسوده بشنوم
اصلا بگذار این ترانه
همین حوالی بوسه تمام شود!
من خسته‌ام
می‌خواهم به عطر تشنه‌ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری … برو
ورنه نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت
به خدا من خسته‌ام
خیلی دلم می‌خواهد از اینجا
به جانب آن رهایی آرام بی دردسر برگردم،
آیا تو قول می‌دهی
دوباره من از شوق سادگی … اشتباه نکنم!؟
اول انگار نگاهم کرد
اول انگار ساکت بود
بعد آهسته گفت
برایت سنجاق‌سری از گیسوی رود و
خواب خاطره آورده‌ام.
آیا همین نشانی ساده
برای علامت علاقه کافی نیست؟
حالا چمدانت را بردار
آرام و پاورچین از پله‌ها به جانب آسمان بیا،
ما دوباره به خواب دور هفت دریا و
هفت رود و هفت خاطره برمی‌گردیم
آنجا تمامِ پریان پرده‌پوش
در خواب نی‌لبک‌های پر خاطره ترانه می‌خوانند
آنجا خواب هم هست، اما بلند
دیوار هم هست، اما کوتاه
فاصله هم هست، اما نزدیک، نزدیک
نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت...
پ ♡ ن
من چشم دارم
چرا که تو را می‌بینم
گوش دارم
چرا که تو را می‌شنوم
و دهان
چرا که تو را می‌بوسم
آیا چشم‌ها و گوش‌های من است
آن‌گاه که تو را
نمی‌بینم
نمی‌شنوم
و آن
دهان من است
آن‌گاه که تو را
نمی‌بوسم...
#بندرعباس‌
#هرمزگان‌زیبا
#ابراهیم‌منصفی_رامیِ‌جنوب
#چوکِ‌بَندِر
دیدگاه ها (۰)

#عذاب...حالِ این روزهایم؛ رنگ و بویِ عجیبی به خود گرفته...دی...

#چقدر‌دوری‌فرشته‌ی‌لحظه‌های‌دلتنگی‌من...نگاه کنچگونه شاخه ها...

#لب‌ها‌و‌موهایش‌بوی‌دریا‌می‌دادند...انگار همین لحظه از دریا ...

#دختران‌جنوب‌جادوگرند...با رقص طلایی ِ موهایشزیر باران ِ تب ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ع

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط