بل..
داستان داره پیچیده میشه.
مغز خودم داره گره می خوره🤣
"گراهام"
ارون_سزاررررررر!!!!
با شوک به ارون نگاه کردم.
_کونت پرچمه-
همون لحظه درباز شده و اومد بیرون.
معلوم بود خیلی عصبیه.
با عصبانیت دستش و برد بالا و ماسک و از روی صورتش برداشت و پرتابش کرد..
سزار_خب میگفتی..(خیلی آروم.انگار اصلا عصبی نیست)
ارون_من..من حواسم نبود.
فقط..(هل کرده)
سزار_فقط چی؟
فقط نمی خواستی اون اشتباهی که تو کردی رو من بکنم؟
باید بگم..
من و تو مثل هم نیستیم.
ارون سرش و انداخت پایین.
خودش خوب می دونست که سزار کدوم اشتباه و میگه.
اشتباهی که کرد هیچ راه برگشتی نداشت.
اگه اون شب مست نمی کرد.
شاید اون الان کنارش بود.
نه.!
شاید هردوشون الان اینجا بودن.
درسته زیاد باهاشون کنار نمیومدم و خیلی پر سر صدا بودن.
ولی به هر حال..
دلیل بر این نمی شد که..
آه لنتی بیخیال..
سزار برگشت و خواست بره داخل اتاقش که در همون حال گفت.
سزار_تا برسیم دبی پیش من می مونه.
و بعد در و باز کرد و رفت داخل.
صدای قفل کردن در هم اومد..
ارون اروم رفت نشست روی صندلیش..
معلومه فکرش مشغول اون اتفاقات شده..
کنارش نشستم.
_هی...بهش فکر نکن..(اروم)
معلوم بود بغض داره.
ولی داشت جلوی خودش و می گرفت..
ارون_صدای جیغاش هنوز تو گوشمه گراهام..
همش تو سرمه..
اگه فقط اون شب-(اروم)
حرفش و قطع کردم و نذاشتم ادامه بده..
_هی..تو که میدونی..سوفیا همه چیز و میدونه..
نمی خوای که اون بهش یاد آوری بشه؟
می خوای؟
ارون سرش و تکون داد و بلند شد رفت دستشویی..
عجب بساتی شده..
به دخترا که یه گوشه کنار هم نشسته بودن نگاه کردم..
این ترکبیت دوستیشون هیچ جوره تو مغزم نمیره.
یکی که به کج بودن تابلو هم گیر میده!
یکی که هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه!
اون یکی هم که همیشه خدا عصبیه..
اکیپشون عالیه واقعا..
فقط اون ترسوشون کمه..!
داستان داره پیچیده میشه.
مغز خودم داره گره می خوره🤣
"گراهام"
ارون_سزاررررررر!!!!
با شوک به ارون نگاه کردم.
_کونت پرچمه-
همون لحظه درباز شده و اومد بیرون.
معلوم بود خیلی عصبیه.
با عصبانیت دستش و برد بالا و ماسک و از روی صورتش برداشت و پرتابش کرد..
سزار_خب میگفتی..(خیلی آروم.انگار اصلا عصبی نیست)
ارون_من..من حواسم نبود.
فقط..(هل کرده)
سزار_فقط چی؟
فقط نمی خواستی اون اشتباهی که تو کردی رو من بکنم؟
باید بگم..
من و تو مثل هم نیستیم.
ارون سرش و انداخت پایین.
خودش خوب می دونست که سزار کدوم اشتباه و میگه.
اشتباهی که کرد هیچ راه برگشتی نداشت.
اگه اون شب مست نمی کرد.
شاید اون الان کنارش بود.
نه.!
شاید هردوشون الان اینجا بودن.
درسته زیاد باهاشون کنار نمیومدم و خیلی پر سر صدا بودن.
ولی به هر حال..
دلیل بر این نمی شد که..
آه لنتی بیخیال..
سزار برگشت و خواست بره داخل اتاقش که در همون حال گفت.
سزار_تا برسیم دبی پیش من می مونه.
و بعد در و باز کرد و رفت داخل.
صدای قفل کردن در هم اومد..
ارون اروم رفت نشست روی صندلیش..
معلومه فکرش مشغول اون اتفاقات شده..
کنارش نشستم.
_هی...بهش فکر نکن..(اروم)
معلوم بود بغض داره.
ولی داشت جلوی خودش و می گرفت..
ارون_صدای جیغاش هنوز تو گوشمه گراهام..
همش تو سرمه..
اگه فقط اون شب-(اروم)
حرفش و قطع کردم و نذاشتم ادامه بده..
_هی..تو که میدونی..سوفیا همه چیز و میدونه..
نمی خوای که اون بهش یاد آوری بشه؟
می خوای؟
ارون سرش و تکون داد و بلند شد رفت دستشویی..
عجب بساتی شده..
به دخترا که یه گوشه کنار هم نشسته بودن نگاه کردم..
این ترکبیت دوستیشون هیچ جوره تو مغزم نمیره.
یکی که به کج بودن تابلو هم گیر میده!
یکی که هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه!
اون یکی هم که همیشه خدا عصبیه..
اکیپشون عالیه واقعا..
فقط اون ترسوشون کمه..!
- ۴.۴k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط