بگذار من برایت چای بریزم

بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را من دوست دارم؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای ...
و حضورت مایه خوشبختی است 
چون حضور شعر
چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...
 
بگذار پاره‌ای از سخن صندلی‌ها را
آن دم که به تو خوشامد می‌گویند، برگردان کنم ...
بگذار آنچه را که از ذهن فنجان‌ها می‌گذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند ...
و آنچه را که از خاطر قاشق‌ها و شکردان می‌گذرد، بازگو کنم ...
بگذار تو را چون حرف تازه‌ای
بر ابجد بیفزایم...
 
خوشت آمد از چای؟
کمی شیر نمی‌خواهی؟
و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا می‌کنی؟
 
اما من
رخسار تو را
بی هیچ قندی
دوست دارم ...
#سرمایه_جاودانه_قلبم
دیدگاه ها (۱۷)

شهریور استو قلبِ پاییز تند میزند ...آنقدر که رنگ از رخسارِ د...

#طنز_شاد_خنده_دار😜😁

گفتم: چرا انقدر ‌ سختی رو باید تحمل کنم!؟‏ "اِنَ مَعَ العُسر...

برایت چه بخواهم ز “خدا”؟بهتر از اینكه خودش پنجره ی باز اتاقت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط