عاشقانه های شبنم
تو را که لمس میکنم،
دیوارهی بندها کج میشوند؛ساعتها
چند قرن عقب میافتند،و زمان
با دستانی خالی به زانو میافتدتا ذرهذره
از ما پیروی کند.ای شکوهِ رهایی،
تو را مینوشم و جهان
هُرمِ نفسی میشود
که بر آینهام نشسته
و پیش از محو شدن،
به روشنایی بدل میشود.
تو را میخواهم،نه با عصیانِ پیکرهام،
با استخوانهایی که به نامت
میدرخشند
و شب راچنان میشکافندکه خونِ نور
از لابهلای سیاهی سراریز میشود.
تو را میخواهم؛ای رؤیایی که برای نجاتِ من
از ارتفاع هوروارهی خویش
فرو آمدی ونوررا
در تار وُ پود کبودم رج به رج
به هور بافتهای من بدون تو
جهانیست، بیسقف،
بیصدا، بیتنفس وباتو
مرگ را دیدهام که با تکریم
در آستانهی زندگی ایستاده
و عبورمان را مینگرد
که چگونه دریکدیگرجاودانه آفتاب میشویم
دیوارهی بندها کج میشوند؛ساعتها
چند قرن عقب میافتند،و زمان
با دستانی خالی به زانو میافتدتا ذرهذره
از ما پیروی کند.ای شکوهِ رهایی،
تو را مینوشم و جهان
هُرمِ نفسی میشود
که بر آینهام نشسته
و پیش از محو شدن،
به روشنایی بدل میشود.
تو را میخواهم،نه با عصیانِ پیکرهام،
با استخوانهایی که به نامت
میدرخشند
و شب راچنان میشکافندکه خونِ نور
از لابهلای سیاهی سراریز میشود.
تو را میخواهم؛ای رؤیایی که برای نجاتِ من
از ارتفاع هوروارهی خویش
فرو آمدی ونوررا
در تار وُ پود کبودم رج به رج
به هور بافتهای من بدون تو
جهانیست، بیسقف،
بیصدا، بیتنفس وباتو
مرگ را دیدهام که با تکریم
در آستانهی زندگی ایستاده
و عبورمان را مینگرد
که چگونه دریکدیگرجاودانه آفتاب میشویم
- ۸۶۲
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط