پارت یازدهم!

جغد، به رنگ قهوه ای تیره بود و چشمانی به رنگ خودش داشت. آن جغد، جغد لوپین بود. کسی که بعد از آن حادثه، به یکی از صمیمی ترین دوستان هروس تبدیل شد. او، فردی آرام، قابل اعتماد و مهربان بود. هروس هیچوقت فکر نمی کرد که با یکی از اعضای غارتگران، دوست شود؛ البته که لوپین همیشه در نظرش متفاوت می نمود. او خیلی آرام تر و منطقی تر از سیریوس و جیمز رفتار می کرد؛ جدای از این، او یک گرگینه بود و همانند خودش رازی بزرگ داشت. او گرگینه بودنش را مخفی می کرد، و هروس، قدرت هایش را.
هروس نامه را از پای جغد باز کرد. جغد پرواز کرد و رفت. هروس نامه را باز و شروع به خواندن کرد:
«سلام هروس
برای معجونی که برام فرستادی خیلی ممنونم. این ماه ازش استفاده می کنم...»
هروس با جست و جوی بسیار زیادی در کتاب های کتابخانه، توانسته بود معجونی به نام «گرگ خفه کن» بپزد؛ البته در این میان مجبور شده بود که هنگامی که اسنیپ مشغول درس دادن است، مواد اولیه معجون را بِدُزدَد. این معجون، باعث میشد که فرد، هنگامی که به گرگینه تبدیل میشود، درد و رنج کمتری احساس کند. همچنین باعث می شد که فرد گرگینه، خوی انسانی اش را از دست ندهد و پرخاشگری کم تری به کار ببرد. اسنیپ به این ماجرا مشکوک شده بود اما خوشبختانه، به واسطه اعتباری که در میان استادان دیگر داشت، قِسِر در رفت. استادان به اسنیپ گفته بودند که هروس تا به حال قانون شکنی نکرده است و این نوع اعمال، از او بعید است. تنها کسی که از او پشتیبانی نکرده بود، استاد درس پیشگویی بود. به گفته خودش، دلیل این کار، این بود که این اتفاق را پیش بینی کرده است. دروغ نیز نمی گفت: روز قبل از دزدی، هروس را به گوشه ای برده بود و می گفت:
«ببین عزیزم، این کار اشتباهه. من میدونم که تو قصد چه کاری رو داری. نباید اونا رو بدزدی.»
هنگامی که هروس از او پرسیده بود که چرا تلاشی برای متوقف کردنش، نکرده است، او، اینگونه جواب داد:
«من تلاشی برای متوقف کردن چیز هایی که باید اتفاق بیافتن، نمی کنم. من در این چرخه دخالتی نمی کنم. چیزی رو که اون موقع بهت گفتم، فقط یه هشدار بود. با اینکه می دونستم در هر حال، این کارو می کنی.»
ادامه نامه را خواند:
«...با این حال، من مطمئنم که مواد اولیه ش در اختیارت نبوده. اگر از انبار اون کسی که خودت میدونی کیه، برداشتیشون، دیگه نمیزارم برام معجون درس کنی. اگر هم اونارو خریدی، باز هم نمیزارم که برام همچین معجونی بپزی. کلی راجب بهش تحقیق کردم و متوجه شدم که مواد اولیه ش خیلی گرونه. خب، بیا از این موضوع بگذریم.
هنوز هم مسخره ت می کنن؟ بهشون اهمیت نده. اونا فقط میترسن. میترسن که بلایی سرشون بیاری...»
هروس بعد از آن اتفاق، به او گفته بود که قدرت هایی غیر معمول دارد.
«... ولی اونا نمی دونن که تو برای پنهان کردنش و آثیب نرسوندن به بقیه چقدر تلاش می کنی و موفق هم شدی.
وقتی هم که من تو هاگوارتز بودم و اسنیپ از مشکلم خبر دار شد، تمام سعی ش رو کرد تا من رو لو بده. ولی چون دوست زیادی نداشت هیچ کس باور نمی کرد. تنها کسایی که ازش دفاع می کردن، اسلیترینی ها بودن که دفاع اونا هم به خاطر این بود که از ما متنفر بودن. در هر حال، بهشون اهمیت نده و راه خودت رو برو.
متأسفانه باید برم. یه مصاحبه کاری دارم. امیدوارم حداقل توی این یکی موفق بشم و استخدامم کنن.
برام آرزوی موفقیت کن هروس!
دوستدارت
ریموس لوپین»
‌ ‌   ‿᷼︵ ᳝⏜‌⭒᮫ ✰᮫ ⭒⏜ ᳝︵᷼‿
امیدوارم ازش لذت ببرید!
لایک و کامنت یادتون نره!♡
منتظر پارت بعد باشین! ☆
دیدگاه ها (۲)

پارت دوازدهم!

سلاااااممم!

Regulus Black!

خیلی باحالههههه!

You must love me... P5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط