رفتی و برد از کفم زندگانی

در خیابان راه میرفتم
ناگهان چشمم به کافه ای افتاد
از پنجره کافه صندلی پیدا بود یک قهوه
آنجا من نشسته بودم و تو
همانجا بغضی گلویم را قروق کرد
با بغض دویدم و تا به خانه رسیدم
اشک هایم خیابان را گرفته بود و من
تظاهر به بیخیالی میکردم
رسیدم و خانه
لحظه اول با فریاد گریه کردم....


#فلیکس
#هیونجین
#استری_کیدز

لایک یادت نره
دیدگاه ها (۰)

مدل هایی که داخل برنامه وینی شرکت کردن

پسر کوچولوی ارتش ما

گریه مکن که سرنوشت

این قراره روزتون بسازه

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط