دلم برای آن دختر کر و کثیف با پاهای خاکی و صورت پراز بست

دلم‌ برای آن دختر کر و کثیف با پاهای خاکی و صورت پراز بستنی تنگ شده است....دلم برای آن قلب پاک و زلال تنگ شده است...دلم می خواهد مانند کودکی ام شاد شاد آواز بخوانم....
قاصدکی را ببینم و تا ته دنیا دنبالش بدوم تا بگیرمش ،بعد توی گوشش چیزی بگویم و قاصدک را فوت کنم تا برود توی هوا...
اگر کسی پرسید چ توی گوش قاصدک گفتی؟!
بهش بگویم "گفتم:سلام مرا ب خدا برساند و بگذارد شب ها خواب
رنگ رنگی ببینم"..
کودکی چقد ساده و دوست داشتنی بود...
دیدگاه ها (۳)

بجای تماشای پنجره زندگی دیگراناز کتاب عمرت لذت ببرداشته هایت...

گمان می کنم هر آدمیباید پشت پنجره ی اتاقش،یک گلدان گل شمعدان...

لطفا زندگی رو بیشتر جدی بگیریدن ب خاطر خودتون بلکه بخاطر اون...

بدون مخاطب خاص

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط