اش خبرهای خوب سر زده از راه میرسیدند

ڪاش خبرهایِ خوب سر زده از راه میرسیدند.
دستِمان را میگرفتند و میبردند جایے ڪه نه غم باشد نه دوری.
نه دلتنگے باشد نه فاصله.
نه تنفرے باشد نه بیزاری.
نه ترسِ از دست دادنے باشد
نه ناتوانیِ فراموش ڪردن.
ڪاش دستِ اتفاقهایِ خوب آنقدر قوے بودند
ڪه میشد تمامِمان را یڪجا بهشان بسپاریم
ڪه دیگر فوبیایِ فردایِ دوباره
در وجودمان تڪثیر نڪند و ریشه ے خوشے هایمان را به یڪبارِ نخُشڪانَد...⚘
فرگل مشتاقی
دیدگاه ها (۴)

صبح یعنی آغازفرصت شادی و لبخند و امیدصبح یعنی امروزسهمی از ز...

من انتخاب کرده ام شاد باشم حتی وقتی هیچ چیز آن طور که می خوا...

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بی همراه، گم شدن تا ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط