شهرداری که سردار ایران شد
📣 به مناسبت سالروز شهادت فرمانده خستگی ناپذیر، شهید #مهدی_باکری
#فرزند_ایران #شهید #باکری
#شهید باکری
#شهید مهدی باکری
#سردار باکری
#ارومیه
شهید #مهدی_باکری فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا، بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یه روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کنه.
.
مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر الله با محاسنی سفید که با هشت جوان #بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود.
.
حاج امرالله که آقا مهدی رو نمیشناخت تا دید ایشون در کناری ایستاده و اون ها رو تماشا میکنه، فریاد زد جوون چرا همین طور ایستادی و ما رو نگاه میکنی؟ بیا کمک کن بارها رو خالی کنیم. یادت باشد اومدی جبهه که کار کنی.
.
#شهید_باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم» و با اون کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت.
.
نزدیکیهای ظهر بود که حاج امرالله تازه شصتش خبردار شده بود که ای بابا! این که آقا مهدی، فرمانده لشکره.
.
با شرمندگی و بغض رفت سراغ مهدی برای معذرت خواهی. مهدی باکری بهش گفت: «حاج امر ا... من یه بسیجی ام.»
.
@farzandeIRAN_ir
#فرزند_ایران #شهید #باکری
#شهید باکری
#شهید مهدی باکری
#سردار باکری
#ارومیه
شهید #مهدی_باکری فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا، بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یه روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کنه.
.
مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر الله با محاسنی سفید که با هشت جوان #بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود.
.
حاج امرالله که آقا مهدی رو نمیشناخت تا دید ایشون در کناری ایستاده و اون ها رو تماشا میکنه، فریاد زد جوون چرا همین طور ایستادی و ما رو نگاه میکنی؟ بیا کمک کن بارها رو خالی کنیم. یادت باشد اومدی جبهه که کار کنی.
.
#شهید_باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم» و با اون کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت.
.
نزدیکیهای ظهر بود که حاج امرالله تازه شصتش خبردار شده بود که ای بابا! این که آقا مهدی، فرمانده لشکره.
.
با شرمندگی و بغض رفت سراغ مهدی برای معذرت خواهی. مهدی باکری بهش گفت: «حاج امر ا... من یه بسیجی ام.»
.
@farzandeIRAN_ir
- ۱۶۱.۱k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط