روزی از بار سنگینی که روی شانههام سنگینی میکرد،
حرف خواهمزد، از اینکه چطور هر صبح مثل سایهای،
خودم را خیابان به خیابان و در مسیرهای خلاف قاعدهی
احساس و باورم میکشاندم، در همان حالی که
داشتم لبخند میزدم،
آرام راه میرفتم، آرام به کارهام میرسیدم و
ظاهرا همه چیز خوب بود...
روزی از رنجهای زیستهای خواهم گفت که مرا
تا لبهی عمیقترین پرتگاههای جهان برد و به من
جسارت پرواز داد و مرا بزرگتر کرد.
روزی تعریف خواهمکرد که
«این روزها چقدر خسته بودم و چقدر دوام آوردم.»
| نرگس صرافیان طوفان
#صدای_جادو
حرف خواهمزد، از اینکه چطور هر صبح مثل سایهای،
خودم را خیابان به خیابان و در مسیرهای خلاف قاعدهی
احساس و باورم میکشاندم، در همان حالی که
داشتم لبخند میزدم،
آرام راه میرفتم، آرام به کارهام میرسیدم و
ظاهرا همه چیز خوب بود...
روزی از رنجهای زیستهای خواهم گفت که مرا
تا لبهی عمیقترین پرتگاههای جهان برد و به من
جسارت پرواز داد و مرا بزرگتر کرد.
روزی تعریف خواهمکرد که
«این روزها چقدر خسته بودم و چقدر دوام آوردم.»
| نرگس صرافیان طوفان
#صدای_جادو
- ۵.۱k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط