رفتم که دراین شهر نبینی اثرم را

رفتم که دراین شهر نبینی اثرم را ~
لبهای ترک خورده و چشمان ترم را~
حاجت ب روا کردنم از کنج قفس نیست ~
ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را~
تنها شدم آنقدر که انگار نه انگار ~
با آینه آراسته ام دور و برم را~
فردا چه طلب میکند آن یار که دیروز ~
دل برده و امروز طلب کرده سرم را~
من ماهی دریایم و دلتنگم از این تنگ ~
ای مرگ به تعویق میفکن سفرم را~🖤
دیدگاه ها (۱)

گفته بودی که چرا محو تماشای منی، آنچنان مات که یکدم مژه برهم...

بارها آمده ام خطتت بزنم از قلبم 🖤خودت را، اسمت را، ویادت را«...

گویند قلب هر کس به انداره مشت بسته اوستاما!!! من قلب هایی را...

🖤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط