🍁گفتی نمی آیی چرا🍁

گفتی نمیایی چرا ؟گفتم بیایم من کجا
گفتی میان جان من دوست دارم من تو را

گفتی به آتش میکشی با رفتنت قلب مرا
آتش نزن کاشانه ام بردی دل دیوانه را

گفتم که ترسیده منم بر لجن آغشته منم
خسته منم تشنه منم زخمی هر دشنه منم

گفتی که تطهیر منم سوره تکویر منم
عشق منم راه منم در دل گل کاه منم


گفتم که مستم میکنی دل را ز دستم میکنی
من ساده ام تو ای صنم می پرستم میکنی

گاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهی
گاهی بزرگم می کنی گه پست و پوچم میکنی

گشتم اسیر عاشقی عاشقتر از افسانه ها
با خیالت ای صنم ماندم در این ویرانه ها

من همان شمع ام که با آتش هم آغوشی کند
من خودم آن آتشم آتش تر از پروانه ها
دیدگاه ها (۰)

🍁بنام عشق🍁

🍁هنوز هم یک تنی باقیست🍁

🍁هزاره عشق🍁

🍁مرا در نظر بگیر🍁

حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو...هم می گشایی پای ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط