شب شد و باز آمدی...

تو خیابون زیر نور چراغا؛ ساعت از نصف شبم گذشته بود ...
جز من و تنهایی و پیاده رو خبر از عابر دیگه ای نبود ...

بادی که درختا رو تکون میداد…

روی سنگ فرشا، رو برگ پوشونده بود

مثل هر شب دوباره دلتنگی.. منو سمت خونتون کشونده بود...

#دلتنگی
#تنهایی
#غمگین
#احمدوند
#مهدی_احمدوند
دیدگاه ها (۰)

میزاری میری...

قبل از تو هیچ کس...بعد از تو هیچ کس...جانم نشد...یارم نشد..ا...

بدتر ازین دیگ نمیشه...

انقدر غر زدی...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط