آخَـــرین سِتـــآرِه

چند شآتی jk
P.3





عی کاش از خواب پا نشده بودم
عی کاش برای امروز ذوق نداشته بودم
عی کاش برای امروز نقشه مرگمو میکشیدم

هع، دیدی یه عکس چجوری از زندگی سیرم کرد؟!

دوباره صبح شده بود
جئون ساعت 4 صبح
موقع ای که خورشید نزده بود
مثل همیشه اومد سرکارش

صدای تق تق کفش های مارکش همه رو خفه میکرد
همیشه اول همه میومد

رفت سمت اتاق خودشو تهیونگ و نگاهی بهش انداخت
تاریک بود
پرده هارو زد کنار و منتظر طلوع بود...

روی صندلیش با غرور نشست و برگشت سمت ویو اتاقش
کل سئول زیر پاش بود

کم کم خورشید داشت طلوع میکرد

تهیونگ وارد اتاق شد

کیم:هی چطوری

جئون:قهوه لازمم

کیم:زنگ بزن بیارن

جئون:خودت بزن

کیم:تو قهوه میخوای من بزنم؟!

جئون:چیه دختره روت تاثیر گذاشته؟

کیم:چی میگی بابا

جئون:از همین الان گفته دور رفیقاتو خط بکش درسته؟

جئون صندلی چرخدارشو سمت تهیونگ چرخوند و باهاش چشم تو چشم شد

کیم:عزیز کرده من هنوز از نزدیک ندیدمش که...

جئون:هوف تهیونگ نمیتونم کنار بیام

کیم:قول میدم سر تو بمونم...

جئون:بین منو عشقت کیو انتخاب میکنی؟

کیم:تو

جئون:قول تهیونگی؟

کیم:قسم تهیونگی...

جئون:خب حالا زنگ بزن برام قهوه بیارن

کیم:عی بچه پررو

تهیونگ از اتاق رفت بیرون که برای کوک قهوه بیاره
شروع کردن به کار کردن و حل کردن پرونده ها

جئون:بنظرت دختره چه شکلیه؟

کیم:دیدمش

جئون:عه جدی؟

کیم:میخوای عکسشو نشونت بدم؟!

جئون:او حتما

تهیونگ گوشیشو رو به جونگکوک گرفت

همون یه عکس باعث شد برای همیشه بمیره

قول داده بود رابطشونو مخفی نگه داره پس پیش تهیونگ خودشو عادی جلوه داد

جئون:اوه...مطمعنم از عکساشم قشنگتره...

تهیونگ خنده ای کرد و گفت:
واقن پشیمون نیستم

جئون با اخم غلیظی زمزمه کرد:

نبایدم باشی... .

تهیونگ و جونگکوک برگشتن سرکارشون
اونقدر سرشون شلوغ بود که متوجه گذر زمان نشدن

تایم کاریشون تموم شد

جونگکوک با عجله کتشو برداشت و از شرکت زد بیرون
سوار ماشینش شد و سریع شماره کسی که -my girl- سیوش کرده بود رو گرفت

-هی
-باید صحبت کنیم باید ببینمت
-فقط زود باش
-خستم
-کارینا
-فهمیدم اون دختر تو بودی...
-اونی که این وسط قراره با رفیقم ازدواج کنه و بخاطر سود کردمون ازش سواستفاده شه تویی.
-همه دارن بهم خیانت میکنن...

کارینا با شنیدن این حرفا تنش لرزید

-کوک
-دیگه تمومه
-آخرشه....
_______________________________________
ادامه دارد... .
دیدگاه ها (۱۰)

آخَـــرین سِتـــآرِهچند شآتی jkP.4توی پارک همیشگیروی نیمکت ه...

آخَـــرین سِتـــآرِه چند شآتی jk P.5 کنار اومدن برام سخ...

آخَـــرین سِتـــآرِهچند شآتی jkP.2زندگیم عالی و بی نقص بودخو...

آخَـــرین سِتـــآرِهچند شآتی jkP.1توی اون اتاق تاریک نشسته ب...

آخَـــرین سِتـــآرِه چند شآتی jk P.3 عی کاش از خواب پا...

آخَـــرین سِتـــآرِه چند شآتی jk P.7 دوباره نشستن میون گل...

آخَـــرین سِتـــآرِه چند شآتی jk P.9 عی کاش اون روز نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط