جوانی ام رفت دگر بازنگردد

جوانی ام رفت ‌دگر بازنگردد...
ما که جوانی نکردیم!
یعنی وقت و حوصله اش را نداشتیم.
ما سرمان شلوغ بود، خیلی شلوغ!
به قدری فکر و مشغله روی سرمان سنگینی می کرد, که درک درستی از سن و سال نداشتیم...
ما حتی کودکی هم نکردیم,
چشم باز کردیم و پیر بودیم!
ما قربانیان بدترین برهه‌ی تاریخ بودیم.
نسل جوانی‌های بر باد رفته،
نسل بحران و بلا تکلیفی،
نسلی که بدون فریاد، در دل آتش زمانه سوخت.
ما کم سن و سال ترین سالمندان تاریخ بودیم...
دیدگاه ها (۲)

منم دلم می خواد حرف بزنمگلایه کنمو گاهی هم، دردمو فریاد بزنم...

در کدامین لحظه از زندگی،دل را تقدیمت کرده امکه دیگر خود را ب...

گاهی به گوشه دنجی پناه می برمقدری کنار خود می نشینمکمی در خا...

دردا کهروزگارم را به غم نشاندی ودیدگانم از اشک فراقتسیراب نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط