مردی از خانه اش راضی نبود

مردی از خانه اش راضی نبود،
از دوستش که بنگاه املاک داشت
خواست تا خانه اش را بفروشد.

دوستش یک آگهی نوشت و آنرا
برایش خواند: خانه ای زیبا که در
باغی بزرگ و آرام قرار گرفته،
تراس بزرگ مشرف به کوهستان،
اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار
خوری وسیع.

صاحبخانه تا متن آگهی را شنید،
گفت: این خانه فروشی نیست،
در تمام مدت عمرم میخواستم جایی
داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی.

خیلی وقت ها نعمت هایی که در
اختیار داریم را نمی بینیم چون
به بودنشان عادت کرده ایم...
دیدگاه ها (۶)

👌روانشناسان میگویند؛ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨ...

یه عالمه روزای قشنگ هستکه هنوز ندیدیشون، یه عالمه حس قشنگ که...

یه وقتایی زندگی رو از دید باب اسفنجی ببین:-هم راحت بخند و هم...

سازت اگر عشق بنوازدهمه خلقت خواهند رقصید 😍زبانت اگر شیرین با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط