من یادمه زمانی که سایه عاشق هدایت شد

من یادمه زمانی که سایه عاشق هدایت شد
فردای همون روزی که از باغ انار آقاش گذشتیم و پیرهن سایه گیر کرد به شاخ و برگای انار،
یادمه هدایت گفت: بزار من جدا کنم شاخه هارو که نریزه گلای پیراهنت..
چشای سایه موند تو دستای هدایت و جدال شاخه و دامن..
'
ازون روز به بعد بخدا خودم دیدم که سایه عاشق شد
دیگه سایه نبود، پررنگ بود
می گفت:
فقط هدایت فهمیده پیراهن من گل داره;
خندیدیم گفتیم چشم چرونی کرده
اخم کرد و گفت نه
هدایت فهمیده قشنگیامو
خندیدیم گفتیم مگه تو قشنگی؟
خندید و گفت:
وقتی دلت واسه کسی تند تند میزنه، خون میدوئه به صورت آدم
آدم قشنگ میشه
گل می ندازه، گل گلی میشهツ
'
سایه گل داده بود
و من خودم به گوش هدایت رسوندم که سایه گل داده براتツ
ازون به بعدم خون به صورت هدایت دوید و عاشق شد
همین قدر ساده همین قدر روشن
الان خیلی ساله ندیدم، نه سایه رو نه هدایتو
ولی خبر دارم وقتی عروسی کردن
درختا توی تابستون گل دادن
برگا تو پاییز سبز شن
برفا تو زمستون آب شدن و
فصل بهار بارون بارید..!
'
آلبوم رو بستم و به تو فکر کردم
خون به صورتم می دوید..
.
#نسرین_قنواتی
دیدگاه ها (۱)

رنجِ دانستن دمار از جان انسان می کشد خوش به حال بی خیالان، ج...

زندگیمان هر لحظه در گرو نگاه توستاگر لحظه ای مارا رها کنی وی...

آدم اشتباه همیشه اشتباه است ...حالا تو هی بنشیناین کلاف سردر...

ای خدا، ای که دانه را در شکاف خاک می شکوفانی...و از تاریکی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط