مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

در دل خانه ای که میدانستیم فرو میریزد...

«ما خانه‌ای ساختیم از نگاه‌های لرزان، از حرف‌هایی که هیچ‌وقت گفته نشد، از امیدهایی که بیشتر شبیه توهم بودند تا واقعیت. می‌دانستیم که این عشق، مثل خانه‌ای از کارت، با یک لرزش فرو می‌ریزد. اما باز هم ماندیم. چون گاهی آدم‌ها ترجیح می‌دهند در ویرانیِ عشق زندگی کنند تا در آرامشِ بی‌احساس. هر لحظه‌اش مثل قدم زدن روی لبه‌ی تاریکی بود؛ می‌دانستیم پایانش نزدیک است، اما نمی‌توانستیم چشم برداریم از زیباییِ ویرانی‌اش. مثل تماشای شمعی که آرام می‌سوزد، می‌دانستی خاموش می‌شود، اما باز هم نگاهش می‌کردی… چون نورش، حتی در لحظه‌ی آخر، دل‌گرم‌کننده بود.
ما با سکوت حرف زدیم، با لرزش‌ها عاشق شدیم، و با ترس‌هایمان زندگی کردیم. در دل این خانه‌ی پوشالی، عشق را زندگی کردیم. با هر لرزش، بیشتر به هم چسبیدیم، انگار که سقوط هم بخشی از بودنمان شده بود. شاید عشق واقعی همین باشد؛ ماندن در چیزی که می‌دانی می‌شکند، اما باز هم دوستش داری، چون در شکستن‌هایش، خودت را پیدا کرده‌ای.
ما بازی کردیم با کارت‌هایی که از اول هم برای باخت چیده شده بودند. اما لبخند زدیم، عاشق شدیم، و وانمود کردیم که این خانه دوام دارد. چون گاهی خیالِ ماندگاری، از حقیقتِ رفتن، شیرین‌تر است؛
و حالا، در میان ویرانه‌ها، هنوز صدای آن ملودی در گوشم می‌پیچد… مثل خاطره‌ای که نمی‌خواهد فراموش شود. شاید این عشق تمام شده باشد، شاید این خانه فرو ریخته باشد، اما چیزی درونم هنوز می‌رقصد؛با درد، با خاطره، با آن لحظه‌هایی که هرچند شکننده بودند، اما واقعی‌تر از هر چیز دیگر حس می‌شدند.»
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
@ابدی؟هیچ‌چیز‌ابدی‌نیست
دیدگاه ها (۱)

مدارستون چگونه میگذره دوستان؟دبیرا،معاونا،ناظما،بچه هاتون،پی...

او‌نگفت‌که‌دوستم‌دارد...! . . . . . . . . . . . . . . . @ابد...

میپرستمشون🛐

❤🌷💞زندگی شاید آن لبخندی ست،که دریغش کردیمزندگی زمزمه پاک حیا...

.- یاد ها رفتند و ما هم می رویم از یادها .کی بماند برگ کاهی ...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط