تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم
روبه‌روی چشم خود چشمی غزل‌خوان داشتم

حال اگرچه هیچ نذری عهده‌دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می‌شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود:
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟

ساده از "من بی تو می میرم" گذشتی خوب من
من به این یک جمله‌ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه‌ی تشییع من از دور بویت می‌رسید
تا دو ساعت بعد مرگم همچنان جان داشتم

#کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۰)

بردار دل از شیشه‌ی رازی که شکسته‌استاز آینهء چشم نوازی که شک...

این سیب‌های سرخ برای نچیدن استدل‌بستنم مقدمه‌ی دل‌بریدن استد...

دلم خوش است نگاهی به روی ماه کنمبه اینکه باشی و گاهی تو را ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط