یکروزبارانیدرعشق

یک‌روز‌بارانی‌در‌عشق
part⁶
کتابش‌تموم‌شد‌دباره‌نتونست‌بخابه‌(ات)‌رفت‌تلوزیون‌‌ببینه‌صداکم‌بود‌نمیشنید‌پس‌رفت‌تو‌جاش‌‌
که‌یونگی‌یه‌دفعه‌صداش‌کرد
+:بله‌‌
-:چرا‌نصفشب‌راه‌افتادی‌تو‌راه‌پله؟
+:ب.ببخشید‌خابم‌‌نمیبرد‌رفتم‌‌تلوزیون‌ببینم
-:تکرار‌نشه‌..حالا‌هم‌برو
+:چ...چشم
صبح‌شد‌ ات‌هم‌بیدار‌شد‌جنگکوک‌توحال‌داشت‌فیل،‌نگاه‌میکرد‌
بدون‌هیچ‌حرفی‌رفت‌که‌صبحونه‌رو‌درست‌کنه
درست‌کرد‌و‌گذاشت‌سر‌میز‌
دوتاشو‌صبحونه‌رو‌خوردن‌و‌ات‌روفت‌که‌کار‌هارو‌بکنه‌


ادامه‌دارد...
بچه‌ها‌ببخشید‌کم‌شد‌‌بیشتر‌اپلود‌نمیکنه‌
ولی‌اوکی‌میکنم‌بیشتر‌بزارم
لایک‌وفالو‌یادت‌نره💖
دیدگاه ها (۰)

بچه‌هااا‌میتونید‌بگیر‌این‌که‌نمیزاره‌فیکارو‌اپلود‌کنم‌باگه‌ی...

بچه‌هااااااا😭😭خیلی‌ناراحتممممم😭😭💔هروقتت‌میام‌فیکارو‌بزارم‌ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط