آری... اینجاست، خانهی دوست.
اینجا کعبه است، نقطهی اتصال خاک و افلاک، جایی که فرشتگان به طواف آمدهاند پیش از آنکه آدم را جان دمند.
موسم حج است و حاجیان، جامهی سپید احرام بر تن، غبار از جان میزدایند؛ دلشان را چون زمزم شفاف میکنند و گرد خانهای میگردند که محور عالم است.
در عرفات به اشک مینشینند، در مشعر شعور میجویند، در منا آرزوها را قربانی میکنند... و اینچنین، روحشان را به قرب الهی میبرند.
مناسک پایان میگیرد، اما این پایان، آغاز سفر دیگریست... سفری از «خود» به «خدا»، و از «من» به «او».
اما کعبه را فقط طواف تن کافی نیست؛ دل نیز باید طواف کند.
و در آن دلطوافی، گاه چشم به افق تاریخ میدوزیم...
آنجا که کعبه هنوز پابرجاست، اما حقیقت حج در خطر است.
و اینجاست که کاروانی از مدینه به سوی کوفه میرود...
کاروانی نه با جامه احرام، که با جامهی خون.
در رأس آن کاروان، مردی ایستاده است که حج را رها کرد، تا حقیقت حج را زنده نگاه دارد.
او که به جای قربانی گوسفند، پیکر فرزندش را به مسلخ میبرد.
او که در عرفات دل نمیسپارد، بلکه در کربلا جان مینهد.
حسین بن علی، وارث ابراهیم، ادامهی اسماعیل، و جانشین محمد، آنگاه حج را نیمهتمام رها کرد،
تا به جهانیان نشان دهد که «حج بیحق»، طوافیست بیمحور؛
و «قربانی بیبصیرت»، ذبحیست بیثمر.
او به ما آموخت که طواف، تنها گرد خانه نیست،
بلکه طواف بر مدار حق است.
و رمی جمرات، نه پرتاب سنگ به نمادها،
که پرتاب ترس، سکوت، و سازش از دل است.
و چنین شد که از دل حج، عاشورا زاده شد.
از طواف کعبه، قیام کربلا سر برآورد.
و از میان صفوف حاجیان، کاروانی برخاست که در صحرایی بیآب، آبرو را معنا کرد.
پس ای حاجی، چون بازگردی...
مگر جز این است که باید "حسینی" بازگردی؟
که اگر حج به «لبیک» آغاز میشود، عاشورا به «هل من ناصر» ختم میگردد.
و در میان این دو، راهیست به بلندای حقیقت...
راهی که از کعبه آغاز میشود و در کربلا معنا میگیرد.
این است پیوند حج و حسین.
و این است فریاد خاموش کعبه:
«بهپاست ای حاجی، که حج بیکربلا، طوافیست ناتمام!»
اینجا کعبه است، نقطهی اتصال خاک و افلاک، جایی که فرشتگان به طواف آمدهاند پیش از آنکه آدم را جان دمند.
موسم حج است و حاجیان، جامهی سپید احرام بر تن، غبار از جان میزدایند؛ دلشان را چون زمزم شفاف میکنند و گرد خانهای میگردند که محور عالم است.
در عرفات به اشک مینشینند، در مشعر شعور میجویند، در منا آرزوها را قربانی میکنند... و اینچنین، روحشان را به قرب الهی میبرند.
مناسک پایان میگیرد، اما این پایان، آغاز سفر دیگریست... سفری از «خود» به «خدا»، و از «من» به «او».
اما کعبه را فقط طواف تن کافی نیست؛ دل نیز باید طواف کند.
و در آن دلطوافی، گاه چشم به افق تاریخ میدوزیم...
آنجا که کعبه هنوز پابرجاست، اما حقیقت حج در خطر است.
و اینجاست که کاروانی از مدینه به سوی کوفه میرود...
کاروانی نه با جامه احرام، که با جامهی خون.
در رأس آن کاروان، مردی ایستاده است که حج را رها کرد، تا حقیقت حج را زنده نگاه دارد.
او که به جای قربانی گوسفند، پیکر فرزندش را به مسلخ میبرد.
او که در عرفات دل نمیسپارد، بلکه در کربلا جان مینهد.
حسین بن علی، وارث ابراهیم، ادامهی اسماعیل، و جانشین محمد، آنگاه حج را نیمهتمام رها کرد،
تا به جهانیان نشان دهد که «حج بیحق»، طوافیست بیمحور؛
و «قربانی بیبصیرت»، ذبحیست بیثمر.
او به ما آموخت که طواف، تنها گرد خانه نیست،
بلکه طواف بر مدار حق است.
و رمی جمرات، نه پرتاب سنگ به نمادها،
که پرتاب ترس، سکوت، و سازش از دل است.
و چنین شد که از دل حج، عاشورا زاده شد.
از طواف کعبه، قیام کربلا سر برآورد.
و از میان صفوف حاجیان، کاروانی برخاست که در صحرایی بیآب، آبرو را معنا کرد.
پس ای حاجی، چون بازگردی...
مگر جز این است که باید "حسینی" بازگردی؟
که اگر حج به «لبیک» آغاز میشود، عاشورا به «هل من ناصر» ختم میگردد.
و در میان این دو، راهیست به بلندای حقیقت...
راهی که از کعبه آغاز میشود و در کربلا معنا میگیرد.
این است پیوند حج و حسین.
و این است فریاد خاموش کعبه:
«بهپاست ای حاجی، که حج بیکربلا، طوافیست ناتمام!»
- ۳.۶k
- ۱۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط