من بغض غمم اشک شبم شانه ندارم
من بغضِ غمم، اشکِ شبم، شانه ندارم
آواره و ویران شدهام، خانه ندارم
در بزمِ شبستانِ غمی تلخ و نفسگیر
سوزندهترین شمعم و پروانه ندارم
مینوشم از آغوشِ خیالات تو جامی
اما نفسِ نعرهیِ مستانه ندارم
من کهنه خمارم به شراب لبت اما
دور از منی و ساغر و پیمانه ندارم
فرهادم و با تیشهیِبغض و قلم و اشک
حک کردهامت بر دل و افسانه ندارم
✍مجتبی_خوش_زبان
آواره و ویران شدهام، خانه ندارم
در بزمِ شبستانِ غمی تلخ و نفسگیر
سوزندهترین شمعم و پروانه ندارم
مینوشم از آغوشِ خیالات تو جامی
اما نفسِ نعرهیِ مستانه ندارم
من کهنه خمارم به شراب لبت اما
دور از منی و ساغر و پیمانه ندارم
فرهادم و با تیشهیِبغض و قلم و اشک
حک کردهامت بر دل و افسانه ندارم
✍مجتبی_خوش_زبان
- ۱۳.۹k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط