نوشته coxoc پارت

نوشته( @coxoc 💙 ) پارت ¹³
(این پارت کمی به جلو(یکمی بیشتر از کمی)هلشون دادم..و اینکه چون به علاوه های ریک پاک میشد ازین به بعد علامت ریک*عه)
_منطقیه..خب ما همین حالام داریم تظاهر میکنیم..
*کمی بیشتر..
از جاش بلند شد و رفت بغل دست نیگان نشست..
_عام..اکسیژن چقد کمه این اطراف نه؟..
*پوف..میرم یه فنجون قهوه برا خودم بیارم..
_برا منم بیار..
*باش..یه کمک میدی؟..
_چیه؟
*اون ظرف قهورو ازون بالا لطف میکنی؟
_خو خودت بردار..
*هوم..زیادی بالاس
_مث سریه قبل که برش داشتی بر دارش دیگه عزیزه من..
*مرتیکه کونی یدیقه میگم بیا اینجا وایسااااا
_باشه حالا..
رفت و کنارش ایستاد
*مث نردبونی از قدت استفاده کن.‌.قرار نشد که یه گوشه واستی و فقط تماشا کنی..ضایم نباش..لای در اون کابینت یه دوربینه..
_جاسازیشون تو حلقم..خب برو کنار..
*خفه شو کارتو بکن..
_همچین بدتم نمیادا..
*اهخ..خیلی گاوی..یه شیشست برش دار دیه(باید لجند باشی تا بفهمی داشم🗿🍷)
_نه باو همینجوری خوبه
*بیناموس میگم نمال برش دار..
_عیبابا..چشم..
شیشرو برداشت و قبل اینکه بره عقب آروم گونه ی ریکو بوسید..ظرفو گذاشت رو اپن و رفت عقبتر..
_اهم..ببخشید..
ریک با همون حال سردرگم و گونه هایی که از خجالت سرخ شده بودن برگشت..
_اوپس..تا حالا..ندیده بودم لپات گل بندازه..
*خیلی سگی میدونستی؟
_لطف داری..همه میگن‌‌..
*همه گوخوردن تو بالاتر..
_چَرا؟..
*ن..نمیدونم..اصن بیخیال..اون شاهکاری که خلق کردیو بخوابون وگرنه خودم میخوابونمش‌‌..
_عیجا..چیز..باشه..
*تو گذشتت چطور بود؟
_مث خودت خاطره بگم؟
*هوم..آره..تا وقتی قهورو درست میکنم..
_بزار ببینم..پدرم معلم بود..و خب همین موضوع باعث شد از بچگی به اجبار شغلم مشخص باشه..ولی من بشدت سر به هوا بودم(خندید)برعکس تو من وقتی 9 ساله بودم پدرمو از دست دادم..
*متاسفم..
_نباش..مادرم پرستار بود..تا چندسالی بیخیالم بود تا وقتی پونزده ساله که شدم و از یه دختری به اسم امیلی خوشم اومد..
*اسم زنت لوسیل نبود مگه؟
_دارم میگم دیه..میدونستم خانواده هامون بخاطر سن کممون قبول نمیکنن..و کاش قبول نمیکردن..یشب بعد کلی قدم زدن تو پارک و بستنی خوردن و طبق معمول با همدیگه درسامونو حل کردن..وقتی رسیدیم خونه ی امیلی..برای اولین بار بوسیدمش.‌.عاح معرکه بود پسر..ولی به محض جدا شدن..
بهم گفت یه رسمی دارن که دخترا باید زودتر ازدواج کنن..
*اوه..خب چیشد..
_از بچگی اون و پسرداییش رو برای ازدواج با هم آماده کرده بودن..اون روز آخرین باری بود که باهاش قدم زدم..فرداش وقتی رفتم دیدنش..خونشون تخلیه شده بود..
*.....
بـه جـمـعـی از روانـ پـــریـشـان خـوش اومـدی:)🧳
#ریک#نیگان#گاندر
ایتیعععیعسعسعسکیکسکشگشگسگیكژممسمسمس🗿💔
دیدگاه ها (۱۰)

زهرا کی بهت گفتتت به پسره سلام کنی؟🤣😭 @axhirبـه جـمـعـی از ر...

اگر حرفی سوالی دارید بگید و بپرسید تموم شه بره.

گفته بودی توصیفت کنمبـه جـمـعـی از روانـ پـــریـشـان خـوش او...

(پست قبلی ریده بود) البته اینا حرفای های مسیح هست توی یوحنا ...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟕» ★........★........ ★........★.........

این پایین رو بخون👇🏻

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط