حکایت رفاقت

☘️ حکایت رفاقت؛

حکایت دوتا چشم
حکایت دوتا دست
حکایت گل آفتابگردون و آفتاب
حکایت سنجاقک و برکه ست!!
همونقدر بهم وابسته
همونقدر زیبا
همونقدر واقعی!!☘️

❤️پ.ن: تقدیم به دوستایی که این مدت با وجود این که نبودم آنفالو نزدن و کنارم موندن...ملیحه، ساناز، باران، مینا به توان دو😁، ساره،راضیه، نورا، افسانه،مهدیه،گلرخ، فاطمه به توان دو،رویا، نازی،درسا،پریسا، پریماه، فریبا،عاطفه،آتنا،هستی به توان دو،سالار،علی،امیر، حسن،ایمان،بهزاد،مسعود به توان دو،ماکان، سهیل، آرتا،یاسر، محمد ، کامران به توان دو،مرتضی....مغز درگیرم بنویس❤️

📝#آرام_نوشت☘️
#آرام_نوشت
#نوشته
#دلنوشته
دیدگاه ها (۵۹)

☘️صغری خانوم و دخترهاش قصد داشتن برای تک فرزند و تک داداششون...

☘️آخرین گفتگو ، آخرین موضوع، آخرین؟ تو بگو...میگفت: چی میشه ...

☘️ ساعتها صحبت در مورد خانومها نتیجه ای جز یک کلمه نداشت؛،،ف...

☘️ بررسی مسائل جدید مجازی؛عنوان نه خیلی تازه نه خیلی کهنه ول...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط