یه شبایی تو زندگی هست

یه شبایی تو زندگی هست
که وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی
به چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت
به آدمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت سخته
و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه
به آرزوهایی که توهم شد
رویاهایی که گذشت
به چیزایی که حقت بود اما شد توقع.
و زخهایی که با نمک روزگار آغشته شد
و احساس که دیگران اشتباه می نامند
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده
و باز هم انتهای دفتر خودت میمانی و زخمهایی که روزگار پشت هم میزند
و سکوت هم دوای دردش نیست
کاش دنیا مهربانتر بودی...
دیدگاه ها (۰)

گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده ، نه فریاد آرامت میکند و ...

نمی‌دانم چرا؟ اما تو را هرجا که می‌بینمکسی انگار می‌خواهد ز ...

‏گاهی آدما میان تو زندگیت تا بهت نشون بدن چی درسته چی غلطتا ...

غم که از حد بگذرد دل حسِ پیری می کندسنِ هرکس را غمش اندازه گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط