لحظه ورود شهید حسین لشکری به وطن
لحظه ورود شهید حسین لشکری به وطن
لحظه ورود سیدالاسرا ایران شهید حسین لشکری به وطن.
وی در 17فروردین1377 و پس از تحمل 6410روز اسارت به آغوش خانواده بازگشت.
روایت همسر شهید از لحظه شهادت:
لحظه شهادتش تلخ ترين لحظه زندگي ام بود. نوزدهم مرداد سال 88 بود. شام خورده بوديم و حسين مي خواست نوه مان محمد رضا را به بيرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهرا مشكلي نداشت. رفت و بعد از دقايقي به خانه بازگشت. گفت مي خواهم توي سالن كنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخير گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرين پله كه رسيم ديدم صداي سرفه اش بلند شد. بخاطر شكنجه هايي كه شده بود حالش بدي داشت و هميشه سرفه مي كرد اما اين دفعه صدايش متفاوت بود. پايين را نگاه كردم ديدم به پشت افتاده. نميدانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگي پيدا كرده بود. به سختي نفس ميكشيد. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنيا برايم تيره و تار شد. چشمان حسين ديگر نگاهم را نميديد و لحظاتي بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمي سرد را حس لمس ميكرد.
#اسیر # سپاه # رهبر
لحظه ورود سیدالاسرا ایران شهید حسین لشکری به وطن.
وی در 17فروردین1377 و پس از تحمل 6410روز اسارت به آغوش خانواده بازگشت.
روایت همسر شهید از لحظه شهادت:
لحظه شهادتش تلخ ترين لحظه زندگي ام بود. نوزدهم مرداد سال 88 بود. شام خورده بوديم و حسين مي خواست نوه مان محمد رضا را به بيرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهرا مشكلي نداشت. رفت و بعد از دقايقي به خانه بازگشت. گفت مي خواهم توي سالن كنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخير گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرين پله كه رسيم ديدم صداي سرفه اش بلند شد. بخاطر شكنجه هايي كه شده بود حالش بدي داشت و هميشه سرفه مي كرد اما اين دفعه صدايش متفاوت بود. پايين را نگاه كردم ديدم به پشت افتاده. نميدانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگي پيدا كرده بود. به سختي نفس ميكشيد. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنيا برايم تيره و تار شد. چشمان حسين ديگر نگاهم را نميديد و لحظاتي بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمي سرد را حس لمس ميكرد.
#اسیر # سپاه # رهبر
- ۱.۴k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط