گاهے چنان
گره می‌خورد دلت به دلی
ڪه هیچ چیز و هیچڪس را
یاراے گشایشش نیست
گاهے چنان مست می‌شوی
از شنیدن صدایی
ڪه نفس هایش را بوسه می‌زنی
گاهے چنان نامے را
با جان و دل می‌خوانی
ڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایست
گاهے چنان بیتاب می‌شوی
ڪه بجاے اشڪ، سیل می‌باری
گاهے چنان دلتنگ می‌شوی
ڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می‌دهی
اینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگی
و آغاز تمام تنهایے ها

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۰)

دلگیرماز دنیآ و روزگآرشاز بی کسی هآ و سکوت هآ!این منم که این...

چنان دل بسته ام کردی که با چشم خودم دیدم خودم میرفتم اما سا...

مثل همیشه دیدنت را دوست دارم با اشتها بوسیدنت را دوست دارم ا...

مـــــڪــــن هوایش را ای دل دوبـــاره شرمنده ات میشومــــ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط