ابن ادهم، که خاندانش فزون باد،
شبی از رؤیایی ژرف، که عالم صلح و سلام بود، بیدار شد
و در نور مهتاب که اتاقش را
چون خرمنی از شکوفه‌های سوسن، نقره‌فام کرده بود
فرشته‌ای دید که در دفتری زرّین کلماتی می‌نوشت.
آرامش ژرف اتاق ابن ادهم را گستاخ کرد و پرسید:
" چیست که در این دفتر می‌نویسی؟ "
فرشته سر بلند کرد و با نگاهی شیرین و مهربان گفت:
" نام آنان که خدا را دوست دارند. "
ادهم مشتاقانه پرسید: " آیا نام من هم در شمار آنان هست؟ "
فرشته گفت: " نه، نامت را در این میان نمی‌بینم. "
ادهم، با صدایی همچنان مشتاق اما آهسته‌تر گفت:
" پس نام مرا در شمار آنان بنگار که بندگان خدا را دوست دارند. "
فرشته این بنوشت و ناپدید شد.
شب دیگر باز فرشته با آن فروغ شکوهمند و بیدارکننده، پدیدار شد
و نام آنان را که از عشق خداوند سعادتِ ابد یافته بودند،
در طوماری طلایی به ابن ادهم نشان داد.
و ادهم با حیرت و شعف دید که نامش سرآغاز نامهاست☝🕊🌹🕊


#آسمان_لاجوردی
#فکر_و_ذکر
#جاودانگی
#منزل_احسان
#نورااا_سادات
دیدگاه ها (۴۴)

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین‌دهنانکه به مژگان شکند قلب همه صف‌ش...

کودکی سبز ما در این دشت ها و کوهها گذشت با هر طلوع و رقص خور...

خداوند را زبان ، بند نیامده است که دیگر سخن نگوید ... اگر تو...

کلام و افکار ما بذرهایی هستند که در مزرعه زندگی مان می کاریم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط