میشنوی صدایم را میگویم

میشنوی ؟ صدایم را میگویم..
به هنگام خواندن متن هایم صدایم را میشنوی ؟ میشنوی صدای اشک هایم را ؟ خنده هایم را ؟ ذوق هایم را ؟ درد هایم را ؟ فریاد هایم را ؟ زجر هایم را ؟ خستگی هایم را ؟ هیچ یک را حتی برای باری هم که شده ، شنیده ای ؟....
میدانی ، آخر انسان ها نهایت درک شان به هنگامی‌ست که آن اتفاق را خودشان هم تجربه کرده باشند ؛ در آن زمان هم حتی نمیتوانند درکِ کاملی از محیط و اتفاق داشته باشند ، حتی اگر دو گل ، در یک خاک ، در یک باغچه ، در یک محل باشند ، و حتی هر دو از یک نوع باشند ، و باهمدیگر خشک شوند ، ممکن نیست درد آن لحظه برای هر کدامشان چه معنایی داشته باشد ؛ شاید یکی از روی خوشبختی اش ببیند که به دیدار‌ یارش میرودو آن یکی از روی بدبختی اش ببنید که هنوز هیچ چیزی را تجربه نکرده ، این درد ، برای گل اولی شیرین است و برای دومی طاقت فرسا و تلخ است...
منظورم این است که ،
تو نمیشنوی ؛ تو حتی اگر با تمام وجودت ، با تک تک سلول هایت ، این هارا حس کنی نمیتوانی به درکِ کامل برسی .
برای همین است که هیچ گاه نمیتوانی حس کنی حتی نزدیک ترین فرد به تو ، و حتی خودت ! چیزی را درک کرده باشد....
دیدگاه ها (۴)

این بار ، آخرش بود...منظورم این است ، دیگر حتی با تو نیز نمی...

دیگر ، همان اندک محبتی که با گرمای شعله‌ی کوچکش ، دلم را نرم...

درکشان نمیکنم ، به هیچ هنوان !اگر انسانی خطاکار در سیاه ترین...

" من ، آرامش را در تیره رنگ ترین لحظاتم یافتم ، "این جمله ، ...

می‌دونم گذشته .. می‌دونم وقتی که باید می‌بودم نبودم ... ولی ...

آقا جان خیلی مخلصیم،باتمام درد ورنجهایی که این مردم تحمل می‌...

اسلاید اول و دوم:بیلی دیشب در مراسم وال استریت ژورنال صحبت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط