رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۲۸

ارسلان: تو از منم مهربون تری ها

دیانا: چطور

ارسلان: به نظر خودت چطور

دیانا: لبخندی زدم و ادامه کارم و کردم بعد از چند دقیقه تموم شد و وسیله ها رو جمع کردم جعبه کمک اولیه رو گذاشتم تو کابینت و رفتم تو اتاق براش یه پیراهن اوردم

ارسلان: با کلی زحمت پیراهن و تنم کردم رو مبل دراز کشیدم که یهو خوابم برد

دیانا: رفتم براش یه لحاف نازک اوردم انداختم روش حوصلم سر رفته بود پاشدم یه کیک درست کردم
دیدگاه ها (۱)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۹ارسلان: از خواب بیدار شدم نمیدو...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۰ارسلان: نگاهش میکردم که گفتدیان...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۲۷ارسلان: دستمو رو سرش کشیدم چیزی...

بعد از مدتی ها ادیت زدم ادیت جدیدم چطوره اصکی ممنوع ❌️اردیام...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط