شعر طوفانی

🍒🌱نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!

صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی
وزیدی بر لب ایوان و، ایوان شد چه ایوانی!

نبودی بغض کردم... حرف ها را... خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد، چه ویرانی!

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی
به لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی!

یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی!

هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟
بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی"

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی

من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی...🍒🌱

حامد عسکری
دیدگاه ها (۲)

🍒🌱نهایت عاشقی ست این؟آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها؟🍒🌱#احمد_...

🌱🍒چوهم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پرواکه جفت جان ما در باغ آ...

🍒🌱ای بی تو زمانه سرد و سنگین در منای حسرت روزهای شیرین در من...

🍒🌱من بفکر غزلی در خور چشمان تو أمتو ولی چشم به شعر و غزلم می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط