پارت1 start
ویو تهیونگ:
بالاخره صبح شد و مشکلات من با نور خورشید هم شروع شد.
پرده هارو کشیدم و قرصمو خوردم که زیر نور آفتاب نسوزم.
یکم غذا خوردم و کت شلوار مشکی رنگ شیکمو پوشیدمو سوار ماشین شدم.
راننده همون راه همیشگی رو به سمت شرکت پیش گرفت.
_بومگیو
+بله قربان
_یه ۱۰۰۵ سال میشه که خون انسان نخوردیم...درسته؟
+امم... ببخشید ولی ۱۰۰۷ شده
_اوکی...نظرت چیه بریم شکار ؟
+قربان...الهه دستور دادن که خون هیچ انسانی رو ننوشیم...مگر اینکه جفتمون باشه.
_باشه...بعد شرکت برو خونه...یکم استراحت کن با زن و بچت.
+ممنون قربان.
ادامه ویو تهیونگ:
بالاخره رسیدیم شرکت. من مستقیم و بدون اینکه به تعظیم کارمند ها توجه نشون بدم سوار اسانسور VIP شدم و به سمت اتاق کارم رفتم.
یهویی یادم افتاد امروز تایم اضافه دارم و رو به منشی کردم:
_آقای جانگ لطفا یه وقت برای ساعت 12:35 تا 13:05 برام خالی کن...میخوام یکم برای کارهای دیگه وقت بزارم..از خیلی چیزا عقب موندیم.
منشی به سرعت آیپد رو دستش گرفته تا کارهارو انجام بده و من هم وارد اتاق کارم شدم.
کمی از خون نوشیدم که منشی تماس گرفت و گفت یک استخدامی جدید داریم.
______________________________________
دیدگاه ها (۱)

#سریال_کره_ای #عشق #خطرناک

♡My goddess⁦♡part ۱۹هبوجین:امشب مثل همیشه داشتم کارامو میکرد...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟗کتم رو از روی کاناپه برداشتم و از عمارت بیرون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط