باز هم وقت غزل شد به بزنگاه برس

🌱🍒باز هم وقت غزل شد، به بزنگاه برس
به کلاغِ تهِ این قصه ی کوتاه برس
فصل پائیز اگر رفت و نشد وقتِ قرار
به شبِ چله ی در اولِ دی ماه برس
نوشداروی به مقصد نرسیده ، این بار
با کمی دلهره ، هر چند به اکراه برس
مثل باران بهاری که نمی گوید کِی
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
تا حجاب از سرِ بغضم نکشیدند به زور
با امان نامه ی مخصوص رضا شاه برس
پیله کردند به من آجر و دیوارِ غَمم
تو به دردِ/دلِ بی پنجره ی چاه برس
جنگلِ سبز تنت باغ بهارست ، به این
شیرِ بی بیشه ی در گریه ی گهگاه برس
سرد و بی حوصله کِز کرده در آوارِ خیال
تو به دادِ شبِ تب کرده ی بی ماه برس
مرگ همکاسه ی زخمی ست که در فالِ دل ست
مَرحمِ غُصه کُشِ قصه ی جانکاه ، برس
واژه ها هم به ستوه آمده اند از حالم
به شبِ آخرِ این مزرعه ی آه برس🌱🍒
دیدگاه ها (۱)

🍒🌱هر جا که باشی بگذر از کوی دل منتا از صدای پای تو جانی بگیر...

#گیلان_من#کرفس_پلو

🌱🍒ترسم که عاقبت نفشانم به پای دوستاین بار جان که تا سر کویت ...

🍒🌱شب که آرامتر از پلک تو را می بندمبا دلم طاقت دیدار تو تا ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط