همه دردات مال من

من جزیره غمگینی هستم که هرروز صبح مهاجران ترکش کرده‌اند و در دریا غرق شده‌اند. عصر، موج‌ها پیکر اموات را به من بازمی‌گردانند و تا صبح عزاداری می‌کنم، برای هر سلامی که شنیدم و خواستم ناشنیده بماند، و هرکلمه‌ی وداع که گفتم و زبانم سوخت. من، جنون ادواری جهانم.

پرسیده‌بودی چگونه‌ام. روزها دفتر نقاشی خدایی معلولم که روی پیکرم رنج‌های عجیب می‌کشد، و شب‌ها همخواب شیاطینم، بیدار جان می‌کَنم در انتظار پرنده‌ی نحیف صبح، و هر سحرگاه در بسترم غرق می‌شوم در بوسه‌های دختری که ندارم. پریزاد شعرهای حسین منزوی، هیولای مغمومت فرسوده شده و تنها دلخوشی‌اش همین است که نیستی تا ببینی.

من، اوراد مقدس پیامبری هستم که از چشم خدا افتاد. گراز زخمی جنگل خشکم، و شادم که کسی به تسکینم نمی‌آید، نه با بوسه‌ای و نه با گلوله‌ای که بنشیند وسط پیشانی‌ام، تا بتوانم چندساعت بخوابم. می‌بینی؟ از تمام تمناها، برایم همین مانده که کسی مرا نمی‌بیند. من، زائر تاریکی جهان خودم هستم.




📌پ.ن:
ای همدم روزگار چونی بی من؟ای مونس و غمگسار چونی بی من؟
من با رخ چون خزان زردم بی تو.،تو با رخ چون بهار چونی بی من؟
دیدگاه ها (۴۲)

‏تو همونی که بودنت باعث میشه تا کم نیارم،همونی که با شنیدن ص...

از اینجایی که من وایسادم، دنیا جای قشنگی نیست. شاید صندلی اش...

هیچکس و هیچ چیزی نمیتونه تورو ازم دور کنه جایگاهت تو قلبم بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط