شش ماه و هفتده روز و پانزده ساعت

شش ماه و هفتده روز و پانزده ساعت

و بیست و چند ثانیه است

که نمیتوانستم از تو تصویری در صفحه ام منتشر کنم

و شش ماه و هفتده روز و پانزده ساعت

و بیست و چند ثانیه است

که دلتنگتم...

از روزے ڪہ رهایم ڪردے
عادتم شده هر چند لحظہ
یڪ بار آرام بگویم جانم
نہ اینڪہ دیوانہ باشم‌ها نہ...
اما نگرانم ڪہ مبادا دلتنگم شوے
صدایم بزنے
و بے پاسخ بمانے...!

دلتنگم
برای تو و مدتهاست

بی آن که باشی
هر لحظه زندگی ات ڪرده ام … !

دلتنگتم

و مردم این را نمیفهمند

حس میکنند جای قلب در سینه من سنگ میتپد

یا سنگدلم

یا حس میکنند فقط خودشان انسان هستند

و احساس دلتنگی دارند،

دلتنگتم
مثل ماه ڪہ بدون نیمہ‌اش
هر شب لاغر‌تر مےشود...

مثل بوتہ‌اے تنها، ڪہ گم ڪرده بهار را
دلتنگتم....

ڪاش اے ڪاش ڪنارم بودے
تا ببینے ڪہ چقدر دلتنگتم...

میخوام هنوز هم باور نڪنم
ڪہ نیستے ڪہ ندارمت
ڪہ دلتنگم ڪہ بغض دارم
دلم براے ملودے روح نواز صدایت
تنگ شده...

دلتنگم برای بابایی گفتن هایت...

من دلتنگتم دخترم

اما لطفا تو دلتنگ من نشو...

چون من میتوانم به دیدار تو بیایم

اما تو به دیدار من هرگز...🖤
دلتنگتم و دوستت دارم تا ابد دختر بابا❤🩹🥀