ببین سیاهی بخت و مپرس از نامم
من از قبیله‌ی عشاق بی سر انجامم 

به آن دقایق پر درد زندگى سوگند
که بی تو یک نفس ای هم نفس نیارامم 

مکش ز دامن من دست با فراغت دل 
که آفتاب غروبی به گوشه‌ی بامم 

مرا که این همه توفان طبیعتم ، دریاب
که من به یک سر موی محبتى رامم 

ز عمر شکوه ندارم که خامه‌ی تقدیر
نوشته بود در آغاز نامه فرجامم 

مرا امید رهایی ز قید هستی نیست
که با تمام وجودم فتاده در دامم 

به هرکه دل بسپردم ز من چو سایه رمید
مرا ببین که شوریده بخت و ناکامم 

چگونه پای نهم در حریم حضرت دوست ؟
هنوز دست ارادت نبسته احرامم 

هوای خواندن افسانه‌ام مکن اکنون 
ورق ورق شده دیگر کتاب ایّامم...💟


#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
دیدگاه ها (۰)

❣sahar shehim❣نسیم خاک کوی تو ، بوی بهار می دهدشکوفـه زار رو...

صدایم کن،نگاهم کن، که عشقت کرده ویرانمدو چشمان قشنگت ، آتشی ...

در سلسله عشق تو ، مغموم و صبورم نازم بکش ای دوست ، که مظلوم ...

گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آرزین گرفتار قفس ای گل گلشن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط