#پیشنهادی
#خاطره_شهید
پیکرسوخته عباس راکه دیدم.خاطرات‌به‌ذهنم‌هجوم‌آورد.خم‌شدم‌وچهره‌عباس‌رابوسیدم‌گفتم‌توبااین‌لب‌هالبخندمیزدی‌وباچهره‌بشاشت‌به‌نیروهاروحیه‌میدادی.دست های سوخته اش رابوسیدم وگفتم توبااین دست هاهرروزقناصه به دست میگرفتی ودرکمین دشمن می نشستی!بااین دست هابه شانه نیروهایت میزدی وخداقوت میگفتی.
بغض گلویم رامیفشرد‌.پیکرمطهرعباس رانگاه می کردم واشک میریختم.....
انگشتری وبی سیم نیم سوخته رادرچفیه گذاشتم تابه مقرمنتقل کنیم.
وبچه هاباپیکرعباس‌وداع‌کردند،اورالای‌پتوپیچیدند‌بردند.

#کتاب_لبخندی_به_رنگ_شهادت
#لبخندی_به_رنگ_شهادت

راوی: امیرقرالوهمرزم شهید
ص۲۶۳

#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس
#مدافع_حرم
#خاطره_شهید
دیدگاه ها (۸)

#پیشنهادیتیری ازتیرهای #شیطان

#عاشقانه_شهدا#شهیدانهدر طول یک ماه و نیمی که از عقدشان گذشته...

درخیال چه کسی میگنجدکه این آخرین باراست که صدای یاعلی (ع)گفت...

#وصیت_نامه #شهید_عباس_دانشگر وصیت نامه تامل برانگیزشهیدعباس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط