ماه شب تار من...
part:¹
ویوی جئون:
امروز روز اول هیتم بود...دردی نداشتم و درس امروز هم مهم بود...
اها...ببخشید بی ادبی کردم...سلام من جئون جونگکوکم...یه امگای نفرین شده...راستش نه نفرین شده...من یه امگای معمولیم و پدر و مادرم رو تو بچه گی از دست دادم...و رایحم...وانیله...میدونم این رایحه برای یه امگای مرد خیلی زنونست ولی دیگه شانس من بوده...و یه دوست صمیمی دارم که هم مث من و از شانس من یه امگاست...اسمش جیمینه...اونم با من تو بار کار میکنه...
یه یکی دوتایی کاهش درد برداشتم و راهی دانشگاه شدم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:جیمیننن...!!
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:سلام کوک چته...؟؟؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:هیت شدم ولی زیاد مهم نیست...بریم سر کلاس...بعدش هم برای امشب کار داریم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:پس چرا اومدی مدرسه...؟...واقعا خیلی عجیبی پسر...
--------------------------
فلش بک به پایان مدرسه:
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خداحافظ جیمین...تو بار میبینمت...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:مراقب باشش..!!
ویو کوک:
مدرسه بلاخره تموم شد و من باید بعد از مدرسه میرفتم مستقیم بار...
وسایلم رو گذاشتم تو خونه و لباسم و پوشیدم و به سمت بار حرکت کردم...
و بعد ۱۵ مین رسیدم...
بعد از دو ساعت کار...وایی پایین تنم...هیتم دردش شروع شد...
شتتت...من الان چجوری برم..؟؟؟
..:پسر دوتا ویسکی برای میز ۸...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ا...الان...
همونطور که دلم رو گرفته بودم و سعی کردم رایحم رو نگه دارم به سمت میز رفتم...
فا*//*ک...
همشون...الفای خون خالص و سلطنتی بودن...هیتم داشت بیشتر میشد...باید قرصا رو میاوردما...
سفارش رو سر میز بردم که یکیشیون لb زد...
𝗧𝗮𝗲𝗵𝘆𝘂𝗻𝗴:تو یه امگایی..؟؟..
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:بله...اقا...اه...
این نaله ی اخر همچیو بد کرد...
سریع اون محل رو ترک کردم و به سمت یکی از اتاقا رفتم و روی تخت پرت شدم و از درد نا//له میکردم و عض*//*وم و لمس میکردم...و راyحم رو ازاد کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:اههههههههههه(ناله ی بلند از سر درد)
ویو تهیونگ:
اون پسر خیلی پسر خوب و کار کنی بود...بهترین برده ی جن*//*سی برای یک الفا...یا اصلا یه برده ی معمولی...؟
... بدون اینکه جوابم رو بده به سمت یکی از اتاقا رفت...پشت سرش به سمت همون اتاق رفتم و درش رو رو هم گذاشت...رو تخت افتاد و داشت از روی لباس خودش رو لم//س میکرد...فاک...من میخوام ازش استفاده کنم...ناله ی بلندی از درد سر داد...لبام رو گاز گرفتم...رایحش رو ازاد کرد...اح...رایحه ی وانیل....رایحه ی مورد علاقم....
رایحه ی وانیلش دیوونم کرده بود...نمیتونستم خودمو نگه دارم و درو باز کردم...وارد شدم..
part:¹
ویوی جئون:
امروز روز اول هیتم بود...دردی نداشتم و درس امروز هم مهم بود...
اها...ببخشید بی ادبی کردم...سلام من جئون جونگکوکم...یه امگای نفرین شده...راستش نه نفرین شده...من یه امگای معمولیم و پدر و مادرم رو تو بچه گی از دست دادم...و رایحم...وانیله...میدونم این رایحه برای یه امگای مرد خیلی زنونست ولی دیگه شانس من بوده...و یه دوست صمیمی دارم که هم مث من و از شانس من یه امگاست...اسمش جیمینه...اونم با من تو بار کار میکنه...
یه یکی دوتایی کاهش درد برداشتم و راهی دانشگاه شدم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:جیمیننن...!!
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:سلام کوک چته...؟؟؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:هیت شدم ولی زیاد مهم نیست...بریم سر کلاس...بعدش هم برای امشب کار داریم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:پس چرا اومدی مدرسه...؟...واقعا خیلی عجیبی پسر...
--------------------------
فلش بک به پایان مدرسه:
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خداحافظ جیمین...تو بار میبینمت...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:مراقب باشش..!!
ویو کوک:
مدرسه بلاخره تموم شد و من باید بعد از مدرسه میرفتم مستقیم بار...
وسایلم رو گذاشتم تو خونه و لباسم و پوشیدم و به سمت بار حرکت کردم...
و بعد ۱۵ مین رسیدم...
بعد از دو ساعت کار...وایی پایین تنم...هیتم دردش شروع شد...
شتتت...من الان چجوری برم..؟؟؟
..:پسر دوتا ویسکی برای میز ۸...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ا...الان...
همونطور که دلم رو گرفته بودم و سعی کردم رایحم رو نگه دارم به سمت میز رفتم...
فا*//*ک...
همشون...الفای خون خالص و سلطنتی بودن...هیتم داشت بیشتر میشد...باید قرصا رو میاوردما...
سفارش رو سر میز بردم که یکیشیون لb زد...
𝗧𝗮𝗲𝗵𝘆𝘂𝗻𝗴:تو یه امگایی..؟؟..
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:بله...اقا...اه...
این نaله ی اخر همچیو بد کرد...
سریع اون محل رو ترک کردم و به سمت یکی از اتاقا رفتم و روی تخت پرت شدم و از درد نا//له میکردم و عض*//*وم و لمس میکردم...و راyحم رو ازاد کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:اههههههههههه(ناله ی بلند از سر درد)
ویو تهیونگ:
اون پسر خیلی پسر خوب و کار کنی بود...بهترین برده ی جن*//*سی برای یک الفا...یا اصلا یه برده ی معمولی...؟
... بدون اینکه جوابم رو بده به سمت یکی از اتاقا رفت...پشت سرش به سمت همون اتاق رفتم و درش رو رو هم گذاشت...رو تخت افتاد و داشت از روی لباس خودش رو لم//س میکرد...فاک...من میخوام ازش استفاده کنم...ناله ی بلندی از درد سر داد...لبام رو گاز گرفتم...رایحش رو ازاد کرد...اح...رایحه ی وانیل....رایحه ی مورد علاقم....
رایحه ی وانیلش دیوونم کرده بود...نمیتونستم خودمو نگه دارم و درو باز کردم...وارد شدم..
- ۱۷.۹k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط