ینی آرون چی دید...!؟👽
#رمان_مافیایی
"آرون"
هوفففف...
خستم...خیلی خستم...
تو این مدت که سوفیا رو با خودم بردم...
اندازه این 29 سال سن خری دارم کار کردم...
سر کله زدن با سوفیا از یک طرف...
سر کله زدن با "اون" لعنتی هم یک طرف...
کارای خودمم به کنار...
گراهام_تو فکری...
_خستم گراهام...خیلی زیاد...
از اون سال به بعد همه چی عوض شد...
فقط می حواسم یه زمانی برسه که راحت بشم....
استراحت کنم...
دیگه دارم کم میارم...
لج بازی های سوفیا هم که هست...
گراهام_درست میشه مرد...
یکم دیگه تحمل کن...
سوفیا که همه چیزو فهمیده..
دیگه چرا نگرانی...!؟
_(خنده از سر درموندگی...)اره فهمیده...
ولی انگار از صد تا غریبه هم باهام غریبه تره...
هر روز خدا باهم جنگ اعصاب داریم...
شبا بدون قرص نمی تونم دیگه بخوابم...
گراهام_وضعت خرابه...
نظرت چیه یکم بهش فضا بدی..!؟
بهش کاری نداشته باش...
به کارای خودت برس...
پیشش تظاهر نکن که همه چی همیشه عالیه و نارحت نمیشی...
خودت و نشون بده...
بزار بشناستت...
_شاید یه روز...
امتحانش کردم...
راسـ...گراهام گراهام پاشو...(عجله ایی...)
گراهام_چی شده...
_میگم پاشو...
از جام بلند شدم و از بازوی گراهام گرفتم و بلندش کردم و سریع رفتیم تو اتاقی که ندا و سوفیا بودن...
در و هم بستم و پشتش ایستادم...
لنتی اونا اینجا چی کار می کنن!؟
#رمان_مافیایی
"آرون"
هوفففف...
خستم...خیلی خستم...
تو این مدت که سوفیا رو با خودم بردم...
اندازه این 29 سال سن خری دارم کار کردم...
سر کله زدن با سوفیا از یک طرف...
سر کله زدن با "اون" لعنتی هم یک طرف...
کارای خودمم به کنار...
گراهام_تو فکری...
_خستم گراهام...خیلی زیاد...
از اون سال به بعد همه چی عوض شد...
فقط می حواسم یه زمانی برسه که راحت بشم....
استراحت کنم...
دیگه دارم کم میارم...
لج بازی های سوفیا هم که هست...
گراهام_درست میشه مرد...
یکم دیگه تحمل کن...
سوفیا که همه چیزو فهمیده..
دیگه چرا نگرانی...!؟
_(خنده از سر درموندگی...)اره فهمیده...
ولی انگار از صد تا غریبه هم باهام غریبه تره...
هر روز خدا باهم جنگ اعصاب داریم...
شبا بدون قرص نمی تونم دیگه بخوابم...
گراهام_وضعت خرابه...
نظرت چیه یکم بهش فضا بدی..!؟
بهش کاری نداشته باش...
به کارای خودت برس...
پیشش تظاهر نکن که همه چی همیشه عالیه و نارحت نمیشی...
خودت و نشون بده...
بزار بشناستت...
_شاید یه روز...
امتحانش کردم...
راسـ...گراهام گراهام پاشو...(عجله ایی...)
گراهام_چی شده...
_میگم پاشو...
از جام بلند شدم و از بازوی گراهام گرفتم و بلندش کردم و سریع رفتیم تو اتاقی که ندا و سوفیا بودن...
در و هم بستم و پشتش ایستادم...
لنتی اونا اینجا چی کار می کنن!؟
- ۲.۵k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط