من شکستم تکه تکه اینقدر حقم نبود

من شکستم تکه تکه اینقدر حقم نبود.
کوزه ی بودم که شکستن بی خبر. حقم نبود
باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است
سبز بودم سردی دست روزگار حقم نبود
چوب دیوار خود را می‌خورم تکلیف چیست
غرق در محدوده ای بودم سرد حقم نبود
مثل ماهی ها به اب خوش خیالی زدم
خام بودم غوطه ور حقم نبود
هرکسی سهم خودش را می‌زد از باغ عشق
سرو رعنا بودم و ترک ثمر حقم نبود
دیدگاه ها (۰)

تو فکر کردی که چهل پرون ایکشم هزار تا هزار پهلون ایکشم ی بار...

النکاح سنتی

بیا ای عشق با ما مهربان باش شبی را جان من همراه جان باش بیا ...

هرچه آمد به سرم گفتم که از تقدیر بود روزگار آموخت آنچه شد هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط