رفته بودم نامه رو بندازم توو صندوق پست

رفته بودم نامه رو بندازم توو صندوق پست.
زد به پشتمو گفت: این چندمیه؟
گفتم: سیصدوهشتادوسومی
گفت:اوه! چه زیاد. چقدم خوب یادت هست. حالا تا الان جواب چندتاش اومده؟!
گفتم: هیچکدوم ...
با تعجب نگام کرد و گفت: خب اگه جواب نمیده چرا باز میفرستی؟!
گفتم: دیدی این گنجیشکارو؟ که وقتی یجا آتیش میگیره میرن با نوک منقارشون از هرجا که میتونن آب جمع میکنن؟ نوددرصدشون هم حتی یه درصدم نمیتونن توو خاموش شدن اون آتیش کمک کننده باشن. ولی اینکارو میکنن. با نهایت تلاشم اینکارو میکنن. تا تمومِ زورشون رو زده باشن واسه خاموش کردنِ آتیش. تا مدیونِ دلشون نباشن. اونا تمومِ تلاششونو میکنن، بدون اینکه حتی ذره ای ناامیدی توو دلشون راه بدن ... منم واسه خاموش کردنِ آتیش دلم شروع کردم به نامه فرستادن. شاید نتونه آتیشه رو خاموش کنه. ولی باعث میشه مدیونِ دلم نباشم ...
دیدگاه ها (۰)

شکایتی نیستگله ای هم ...فقط گاهی یادت می آیدمشت میکوبد به خا...

گاهیدوست داشتن آدم هادرد دارددردش این است که کسیحرف دلت را ن...

رفتن ها گاه چقدر خوب اندانگار سبک می شوی از خودت …مثل وقتی ک...

دلم گرفته است ، یا دلگیرمشاید هم دلم گیر است ...! نمیدانم .....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط