روزی مینشینی و با خودت خلوت میکنی، پس از سالها و ماهها و روزها. وقتی که زمان، زهرِ خاطرات و حوادث و از دست دادنها را گرفته. وقتی که فاصله، همه چیز را در خودش حل کرده. مینشینی و به یاد میآوری تمام اتفاقاتی که روزی بهخاطرشان غمگین بودی، و با خودت میگویی چه خوب که افتادند و تمام آدمهایی که روزی برای از دست دادنشان عمیقا اندوهگین بودی، چه خوب که رفتند! که اگر آن اتفاقات نمیافتادند، تو به تجربه و موقعیتهای بسیاری نمیرسیدی و اگر آن آدمها نمیرفتند، تو آدمهای خوبتر و دوستان بهتری نمییافتی.
روزی به این نتیجه میرسی که زمان، پازل ارتقا و رشد تو را به بهترین شکل ممکن کنار هم میچیند، اما تو درست در میانهی این پازل بزرگ ایستادهای و نمیفهمی. باید زمان زیادی بگذرد، باید دورتر بایستی و از دور به همه چیز نگاه کنی
روزی به این نتیجه میرسی که زمان، پازل ارتقا و رشد تو را به بهترین شکل ممکن کنار هم میچیند، اما تو درست در میانهی این پازل بزرگ ایستادهای و نمیفهمی. باید زمان زیادی بگذرد، باید دورتر بایستی و از دور به همه چیز نگاه کنی
- ۱۱۲.۹k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط