روزی می‌نشینی و با خودت خلوت می‌کنی، پس از سال‌ها و ماه‌ها و روزها. وقتی که زمان، زهرِ خاطرات و حوادث و از دست دادن‌ها را گرفته. وقتی که فاصله‌، همه چیز را در خودش حل کرده. می‌نشینی و به یاد می‌آوری تمام اتفاقاتی که روزی به‌خاطرشان غمگین بودی، و با خودت می‌گویی چه خوب که افتادند و تمام آدم‌هایی که روزی برای از دست دادن‌شان عمیقا اندوهگین بودی، چه خوب که رفتند! که اگر آن اتفاقات نمی‌افتادند، تو به تجربه‌ و موقعیت‌های بسیاری نمی‌رسیدی و اگر آن آدم‌ها نمی‌رفتند، تو آدم‌های خوب‌تر و دوستان بهتری نمی‌یافتی.
روزی به این نتیجه می‌رسی که زمان، پازل ارتقا و رشد تو را به بهترین شکل ممکن کنار هم می‌چیند، اما تو درست در میانه‌ی این پازل بزرگ ایستاده‌ای و نمی‌فهمی. باید زمان زیادی بگذرد، باید دورتر بایستی و از دور به همه چیز نگاه کنی
دیدگاه ها (۳)

میگن درد رو از هر طرفبخونی میشه درد!ولی درمان رو از آخربخونی...

خیانت،خیانت استلطفاً شیرینش نكنید...اینكه در گذشته تان ماندی...

شمالم تا جنوبم عشق

ای که راز دیگران را زود افشا میکنیرازهای خویشتن را از چه حاش...

اگه یه روز با خودت رو به رو بشی چیکار می‌کنی؟ این سوال رو کس...

رها🍂 میدونی بدی این دنیا چیه؟هر چقدرم سعی کنی از خودت فرار ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط