راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرار
🌱🍒راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرار
سر درآوردم از آن کوچه از آن بن بستِ تار
گفته بودم رد نخواهم شد از آن دیوار و بام
باز کردم چشم خود را دیدم افتادم به دام
خواستم برگردم اما دل دوباره گریه کرد
التماسش را به قنداق قسم ها آیه کرد
دست دل را بی صدا آویختم در دست خود
توبه را درجا شکستم رنگ و رویش باز شد
باز کردم از دو پایم بندهای کفش دل
باز رفتم در عمیق عاطفه با نقش دل
باز دیدم خاطراتی زنده را در پیش رو
پروریدم عشق را در زیر چتر آرزو
رنگ کردم نرده های ساده ی ایوانمان
آب دادم خاک خشک سینهٔ گلدانمان
شعر می خواندم برایت گوش میدادی مگر!
نیست اصلا از تو اینجا قدر یک سایه اثر
پاک کردم از رخ آیینه با اشکم غبار
شانه کردم موی دل را بردمش تا پای دار
باز هم جای تو خالی و من آشوبم عزیز
کنج این ویرانگی ها بی تو مغلوبم عزیز
سایه ات از من نهان و پا به پایم می دَود
هر کجا پا می گذارم قبل از من میرسد
دست هایم را نمی گیرد هوای خاطره
می دهد دائم به قلبم ، انتظارت دلهره
راستش اصلا نمی دانم ، کجا گم گشته ام
شاید از ذهنت پس از این تا قیامت رفته ام
وصله کن آلامِ این قلبِ ضعیف و پاره را
جمع کن از خاطراتت این منِ آواره را
پای ماندن نیست اینجا بی تو سنگین است شب
می رود تا ریشه های استخوان و سینه تب
حسرتت دارم شبی را تا سحر خلوت کنیم
از شروع آشنایی های خود غیبت کنیم
گل بگویی ، گل ببویم ، بشنویم از گل سخن
شعرهای نو بخوانی ، سبک معیار و کهن
روزهای اول دیدارمان را یاد هست؟
لحظه های دور از آزارمان را یاد هست؟
من هنوزم دارم آن چت های شیرین آن صدا
هر چه بود از ابتدا ، اما ندارد انتها
می شود آیا دوباره بازگردیم آن زمان!
بشنویم آواز زیبای الهه از بنان !
خسته ام آنقدر که باید ببینم روی تو
جان بگیرم از هوای آشنای بوی تو
از صمیم قلب آرامم کن آرامش بگیر
باز هم مرغ دلم را کن به چنگ خود اسیر
نیمه شب گاهی بیا تا فرصتی از عمر هست
تا بیندازیم کوه غصه ها را روی دست
شیشهٔ دل را بشوییم از فراق و انتظار
"پونه"ها را سایبان باشیم تا فصل بهار🍒🌱
#افسانه_احمدی_پونه
سر درآوردم از آن کوچه از آن بن بستِ تار
گفته بودم رد نخواهم شد از آن دیوار و بام
باز کردم چشم خود را دیدم افتادم به دام
خواستم برگردم اما دل دوباره گریه کرد
التماسش را به قنداق قسم ها آیه کرد
دست دل را بی صدا آویختم در دست خود
توبه را درجا شکستم رنگ و رویش باز شد
باز کردم از دو پایم بندهای کفش دل
باز رفتم در عمیق عاطفه با نقش دل
باز دیدم خاطراتی زنده را در پیش رو
پروریدم عشق را در زیر چتر آرزو
رنگ کردم نرده های ساده ی ایوانمان
آب دادم خاک خشک سینهٔ گلدانمان
شعر می خواندم برایت گوش میدادی مگر!
نیست اصلا از تو اینجا قدر یک سایه اثر
پاک کردم از رخ آیینه با اشکم غبار
شانه کردم موی دل را بردمش تا پای دار
باز هم جای تو خالی و من آشوبم عزیز
کنج این ویرانگی ها بی تو مغلوبم عزیز
سایه ات از من نهان و پا به پایم می دَود
هر کجا پا می گذارم قبل از من میرسد
دست هایم را نمی گیرد هوای خاطره
می دهد دائم به قلبم ، انتظارت دلهره
راستش اصلا نمی دانم ، کجا گم گشته ام
شاید از ذهنت پس از این تا قیامت رفته ام
وصله کن آلامِ این قلبِ ضعیف و پاره را
جمع کن از خاطراتت این منِ آواره را
پای ماندن نیست اینجا بی تو سنگین است شب
می رود تا ریشه های استخوان و سینه تب
حسرتت دارم شبی را تا سحر خلوت کنیم
از شروع آشنایی های خود غیبت کنیم
گل بگویی ، گل ببویم ، بشنویم از گل سخن
شعرهای نو بخوانی ، سبک معیار و کهن
روزهای اول دیدارمان را یاد هست؟
لحظه های دور از آزارمان را یاد هست؟
من هنوزم دارم آن چت های شیرین آن صدا
هر چه بود از ابتدا ، اما ندارد انتها
می شود آیا دوباره بازگردیم آن زمان!
بشنویم آواز زیبای الهه از بنان !
خسته ام آنقدر که باید ببینم روی تو
جان بگیرم از هوای آشنای بوی تو
از صمیم قلب آرامم کن آرامش بگیر
باز هم مرغ دلم را کن به چنگ خود اسیر
نیمه شب گاهی بیا تا فرصتی از عمر هست
تا بیندازیم کوه غصه ها را روی دست
شیشهٔ دل را بشوییم از فراق و انتظار
"پونه"ها را سایبان باشیم تا فصل بهار🍒🌱
#افسانه_احمدی_پونه
- ۶.۶k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط