زیبایی خداوندی

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

محمدرضا شفیعی کدکنی

#شعر #شاعر #عاشقانه #کتاب #محبت #پاییز #زیبایی #پاییز #باران #عشق #آهنگ #شاعر #مهر #خدا
دیدگاه ها (۰)

خنده های کودکی

باران رنگی

زیبایی فصول

بوسه اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط